گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای دل دیوانه تاکی بیخودیها کردنت

برسرم پیوسته طعن نیک و بد آوردنت

چند خواهی دست و پا زد رو رضا ده با قضا

تا بکی باشد غم بیهوده آخر خوردنت

این چه جهل است عاقبت اندیشه کن ای بی خبر

خلق راضی کردن و حق را ز خود آزردنت

گر نرفتی بر صراط المستقیم ای بی طریق

در طریق آخر کجا شد این طریق اسپردنت

گر براه فقر خواهی رفت سوی حضرتش

زاد این ره عجز و مسکینی بباید بردنت

گر رسد نفعی بدرویشان مسلم باشدت

نیکنامی را بساطی در جهان گستردنت

گر همی خواهی وصالش ای اسیری بایدت

دل زیاد غیر او پیوسته خالی کردنت

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
ابن یمین

ای پسر در ضبط آنچت هست جهدی مینمای

تا زهر چ آن نیست اندوهی نباید خوردنت

لیکن ار ضبط از ره امساک خواهی کردنش

خون نام و ننگ تو زانپس بود در گردنت

بشنو از من تا نمایم در معاشت راه راست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه