گنجور

 
اسیری لاهیجی

پاک شو از نخوت و حرص و حسد

تا که باشی بندۀ پاک احد

از تکبر وز رعونت دور باش

تا که گردی زاولیای خواجه تاش

هر که از اخلاق بد وارسته شد

او به اوصاف نکو پیوسته شد

لطف و احسان و کرم را پیشه کن

نیکویی کن وز بدی اندیشه کن

رو فتوت را شعار خویش ساز

عفت و حکمت دثار خویش ساز

در سخاوت کوش و در بذل و عطا

تا بیابی تو مقام اصفیا

اول از نفس و هوی بیزار شو

پس ب ه کوی عشق جانان خوار شو

خودپرستی را رها کن حق پرست

بت پرست د هر که او از خود نرست

کی ز دست نفس خود یابد خلاص

تا نگردد بندۀ خاص الخواص

از خودی بگذر خدا را بنده باش

پیش ره بینان چو خاک افکنده باش

نیستی بپذیر و هستی را بهل

خاک ره شو زیر پای اهل دل

کار ناید طمطرق و گفت و گوی

گر سلوک ره کن ی پیری بجوی

گر روی این راه را بی راهبر

کی تو در منزل رسی ای بی خبر

اندرین ره گر به تنها می روی

ریشخند و سخرۀ شیطان شوی

گر سفر خواهی بجو اول رفیق

پس برو ایمن ز رهزن در طریق

صحبت غالب طلب گر طالبی

تا به مطلوبی رساند غالبی