گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عهد کردم که بجز حرف غم عشق نگویم

یا رهی جز طلبت با قدم صدق نپویم

هر چه جز نقش تو زآئینه خاطر بزدایم

هر چه جز یاد تو از لوح دل و دیده بشویم

باده بر پاک دلان صلا خسرو دوران

بگذر ای محتسب و سنگ میکفن بسبویم

از غم عارض جان پرورت از ناله چو نالم

بی خم زلف دلاویز تو از مویه چو مویم

گفته بودی که گلو تر کنمت زآب بلارک

تیغ برکش که رسیده زعطش جان بگلویم

تا که دور است زچشمان تو آن سرو چمانم

چه تمتع که بود سرو چمن بر لب جویم

بشب هجر بخوانم همه جا قصه از آن مو

تا همه خلق بدانند که آشفته اویم