گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

برفکن از بدن دلا زرق سیه پلاس را

آینه شو که تا بری لذت انعکاس را

زاهد و میگسار را نیک شناخت پیر ما

شیخ زمانه گو بنه کسوت التباس را

قامت تو کجا سزد خلعت اتحاد را

تا نکنی ز تن برون عاریتی لباس را

نیست قیاس و وهم را راه به عشق سرمدی

گو به حکیم بشکند آینهٔ قیاس را

ساقی می‌کشان بده مرهم قلب خستگان

تا که ز کیمیای می زر کنم این نحاس را

پنج حواس وقف شد بر لب و چشم و زلف و خط

جادوی خمسه کز فسون پنج کند حواس را

رایض مدح شاه را توسن طبع رام شد

تا چو فرس به زین کشم حکمت بوفراس را

آشفته بر فلک پای گذاری از شرف

بوسه زنی به خاک اگر شاه فلک اساس را

ساقی بزم لم یزل مظهر شاهد ازل

دست خدا که بر درش ره نبود هراس را