گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

صبا تو نفخه عنبر در آستین داری

مگر عبور بر آن زلف عنبرین داری

گرفته‌ای تو ز تاتارِ طره‌اش تاری

که تبت ختن چین در آستین داری

به هر سپهر یکی کوکب درخشان هست

تو مهر و مه به رخ و زهره در جبین داری

به برگ لاله پراکنده غالیه از خط

به زلف و سنبل بویا به یاسمین داری

دهی پیام ز نوشین لبت به اغیارم

فغان که زهر مذابم در انگبین داری

هزار همچو سلیمان مسخر حکمت

چه نقش بود ندانم که در نگین داری

تو خود به جنس بشر ای پسر نمی‌مانی

مگر سرشت ز حور و ملک عجین داری

اگر تو سرو روانی چرا به برزن و کوی

و گر تو ماه چرا خانه در زمین داری

به مدح حیدر و آشفته‌وش نوا سنجی

ز پادشاه زمان چشم آفرین داری

 
 
 
جامی

اگر چه در لب جانبخش انگبین داری

ز ناوک مژه صد نیش در کمین داری

به خاک پات که نتوان در آب حیوان یافت

لطافتی که تو در لعل آتشین داری

به هشت گلشن جنت نمی دهم یک شاخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه