چو بشنید این سخن فرزانه مشکین
به فرهنگش جهان را کرد مشکین
یکی نامه نوشت از ویس دژکام
به رامین نکوبخت و نکونام
حریر نامه بود ابریشم چین
چو مشک از تبت و عنبر ز نسرین
قلم از مصر بود آب گل از جور
دویت از عنبرین عود سمندور
دبیر از شهر بابل جادویتر
سخن آمیخته شکر به گوهر
حریرش چون بر ویس پری روی
مدادش همچو زلف ویس خوشبوی
قلم چون قامت ویس از نزاری
ز بس کز رام دید آزار و خواری
دبیر از جادوی چون دیدگانش
سخن چون دُر و شکر در دهانش
سر نامه به نام یک خداوند
وزان پس کرده یاد مهر و پیوند
ز سروی سوخته وز بن گسسته
به سروی از چمن شاداب رسته
ز ماهی در محاق مهر پنهان
به ماهی در سپهر کام تابان
ز باغی سر بهسر آفت گرفته
به باغی سر بهسر خرم شکفته
ز شاخی خشک گشته هامواره
به شاخی بار او ماه و ستاره
ز کانی کنده و بی بر بمانده
به کانی در جهان گوهر فشانده
ز روزی بر حد مغرب رسیده
به روزی سر ز مشرق برکشیده
ز یاقوتی به چاهی در، بمانده
به یاقوتی به تاجی در، نشانده
ز گلزاری سموم هجر دیده
به گلزاری ز خوبی بشکفیده
ز دریایی شده بی دُرّ و بی آب
به دریایی پر آب و دُرّ خوشاب
ز بختی تیره چون شوریده آبی
به بختی نامور چون آفتابی
ز مهری تا گه محشر فزایان
به مهری هر زمان کاهش نمایان
ز عشقی تاب او از حد گذشته
به عشقی گرم بوده سرد گشته
ز جانی در عذاب و رنج و سختی
به جانی در هوای نیک بختی
ز طبعی در هوا بیدار گشته
به طبعی در هوا بیزار گشته
ز چهری آب خوبی زو رمیده
به چهری آب خوبی زو دمیده
ز رویی همچو دیبای بر آتش
به رویی همچو دیبای منقش
ز چشمی سال و مه بی خواب و پر آب
به چشمی سال و مه بی آب و پر خواب
ز یاری نیک پر مهر و وفا جوی
به یاری شوخ و بی شرم و جفا جوی
ز ماهی بی کس و بی یار گشته
به شاهی بر جهان سالار گشته
نبشتم نامه در حال چنین زار
که جان از تن تن از جان بود بیزار
منم در آتش هجران گدازان
توی در مجلس شادی نوازان
منم گنج وفا را گشته گنجور
توی دست جفا را گشته دستور
یکی بر تو دهم در نامه سوگند
به حق دوستی و مهر و پیوند
به حق آنکه با هم جفت بودیم
به حق آنکه ما همگفت بودیم
به حق صحبت ما سالیانی
به حق دوستی و مهربانی
که این نامه ز سر تا بن بخوانی
یکایک حال من جمله بدانی
بدان راما که گیتی گرد گردست
ازو گه تن درستی گاه دردست
گهی رنجست و گاهی شادمانی
گهی مرگست و گاهی زندگانی
به نیک و بد جهان بر ما سرآید
وزان پس خود جهان دیگر آید
ز ما ماند به گیتی در، فسانه
در آن گیتی خدای جاودانه
فسان ما همه گیتی بخوانند
یکایک خوب و زشت ما بدانند
تو خود دانی که از ما کیست بدنام
کجا از نام بد جوید همه کام
من آن بودم به پاکی کم تو دیدی
به خوبی از جهانم برگزیدی
من از پاکی چو قطر ژاله بودم
به خوبی همچو برگ لاله بودم
ندیده کام جز تو مرد بر من
زمانه نافشانده گرد بر من
چو گوری بودم اندر مرغزاران
ندیده دام و داس دام داران
تو بودی دام دار و داس دارم
نهادی داس و دام اندر گذارم
مرا در دام رسوایی فگندی
کنون در چاه تنهایی فگندی
مرا بفریفتی وز ره ببردی
کنون زنهار با جانم بخوردی
بدان سر مر ترا طرار دیدم
بدین سر مر ترا غدار دیدم
همی گویی که خوردی سخت سوگند
که با ویسم نباشد نیز پیوند
نه با من نیز هم سوگند خوردی
که تا جان داری از من برنگردی
کدامین راست گیرم زین دو سوگند
کدامین راست گیرم زین دو پیوند
ترا سوگند چون باد بزانست
ترا پیوند چون آب روانست
بزرگست از جهان این هر دو را نام
ولیکن نیستشان بر جای آرام
تو همچون سندسی گردان به هر رنگ
و یا همچون زری گردان به هر چنگ
کرا دانی چو من در مهربانی
چو تو با من نمانی با که مانی
نگر تا چند کار بد بکردی
که آب خویش و آب من ببردی
یکی بفریفتی جفت کسان را
به ننگ آلوده دودمان را
دوم سوگندها بهدروغ کردی
ابا زنهاریان زنها خوردی
سوم برگشتی از یار وفادار
بی آن کزوی رسیدت رنج و آزار
چهارم ناسزا گفتی بر آن کس
که او را خود توی اندر جهان بس
من آن ویسم که رویم آفتابست
من آن ویسم که مویم مشک نابست
من آن ویسم که چهرم نوبهارست
من آن ویسم که مهرم پایدارست
من آن ویسم که ماه نیکوانم
من آن ویسم که شاه جادوانم
من آن ویسم که ماهم بر رخانست
من آن ویسم که نوشم در لبانست
من آن ویسم من آن ویسم من آن ویس
که بودی تو سلیمان من چو بلقیس
مرا باشد به از تو در جهان شاه
ترا چون من نباشد بر زمین ماه
هر آنگاهی که دل از من بتابی
چو بازآیی مرا دوشوار یابی
مکن راما که خود گردی پشیمان
نیابی درد را جز ویس درمان
مکن راما که از گل سیر گردی
نیابی ویس را آنگه به مردی
مکن راما که تو امروز مستی
ز مستی عهد من بر هم شکستی
مکن راما که چون هشیار گردی
ز گیتی بی زن و بی یار گردی
بسا روزا که تو پیشم بنالی
دو رخ بر خاک پای من بمالی
دل از کینه به سوی مهر تابی
مرا جویی به صد دست و نیابی
چو از من سیر گشتی وز لبانم
ز گل هم سیر گردی بیگمانم
تو چون بامن نسازی با که سازی
هوا با من نبازی با که بازی
همی گوید هر آن کاو مهر بازد
کرا ویسه نسازد مرگ سازد
ز بدبختیت بس باد این نشانی
گلی دادت چو بستد گلستانی
ترا بنمود رخشان ماهتابی
ز تو بستد فروزان آفتابی
همی نازی که داری ارغوانی
ندانی کز تو گم شد بوستانی
همانا کردی آن تلخی فراموش
که بودی از هوا بی صبر و بی هوش
خیالم گر به خواب اندر بدیدی
گمان بردی که بر شاهی رسیدی
چو بودی من به مغزت بر، گذشتی
تنت گر مرده بودی زنده گشتی
چنین است آدمی بی رام و بی هوش
کند سختی و شادی را فراموش
دگر گفتی که گم کردم جوانی
همی گویی دریغا زندگانی
مرا گم شد جوانی در هوایت
همیدون زندگانی در وفایت
گمان بردم که شاخ شکری تو
بکارم تا شکر بار آوری تو
بکِشتم پس بپروردم به تیمار
چو بررُستی کبست آوردیَم بار
چو یاد آرم از آن رنجی که بردم
وز آن دردی که از مهر تو خوردم
یکی آتش به مغز من درآید
کزو جیحون ز چشم من برآید
چه مایه سختی و خواری کشیدم
به فرجام از تو آن دیدم که دیدم
مرا تو چاه کندی دایه زد دست
به چاه افگنده و خود آسوده بنشست
تو هیزم دادی او آتش برافروخت
به کام دشمنان در آتشم سوخت
ندانم کز تو نالم یا ز دایه
که رنجم زین دوان بُردهست مایه
اگر چه دیدم از تو بی وفایی
نهادی بر دلم داغ جدایی
و گرچه آتشم در دل فگندی
مرا مانند خر در گل فگندی
و گرچه چشم من خونبار کردی
کنارم رود جیحون بار کردی
دلم ناید به یزدانت سپردن
جفایت پیش یزدان برشمردن
مبیند ایچ دردت دیدگانم
که باشد درد تو هم بر روانم
کنون ده در بخواهم گفت نامه
به گفتاری که خون بارد ز خامه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم و اندوهی است که راوی به خاطر عشقش نسبت به ویس تجربه میکند. او در نامهای افکار و احساساتش را به رامین منتقل میکند و به توصیف رنجها و فقدانهای خود میپردازد. راوی به ارتباط عمیق خود با ویس و سوگندهایی که بینشان وجود داشت اشاره میکند، در حالی که از بیوفایی و جدایی او گله میکند. او به زیبایی و خوبی ویس میپردازد و با تأکید بر روانی و غمگینی، به دیگران هشدار میدهد که در زندگی بدون عشق، چه دردهایی کشیده است. این شعر در نهایت به تضاد بین شادی و اندوه، عشق و جدایی میپردازد و نشان میدهد که عشق میتواند منبع آرزو و در عین حال، رنج و عذاب باشد.
هوش مصنوعی: وقتی فرزانهای با دانایی این سخن را شنید، از دانش و فرهنگ خود به جهان رنگی سیاه و خوشبو بخشید.
هوش مصنوعی: شخصی نامهای از ویس دژکام به رامین نکوبخت و نکونام نوشت.
هوش مصنوعی: پارچهای شفاف و نرم مانند ابریشم چینی، به همراه عطری خوش مانند مشک که از تبت میآید و عطر دلپذیری چون عنبر که از گل نسرین به دست میآید.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به زیبایی و جذابیت دارد. قلم از مصر به معنای هنر و ادب و زیور میباشد، در حالی که گل از گلبرگهای لطیف و خوشبو محسوب میشود. همچنین، عود از خوشبوترین مواد و سمندور به معنای آتش و شعلههای زندگی و عشق است. در کل، این تصویرها حس زندگی و زیبایی را به تصویر میکشند و داد و ستدی از جذابیتها و ارزشهای مختلف را به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: دبیر اهل بابل، کلامش زیبا و دلنشین است، به گونهای که سخنانش شیرینی و ارزشمندی خاصی دارند.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و لطافت حریر شبیه میکند. میتوان گفت که حریر نرم و دلپذیر است و وقتی بر روی چهرهای زیبا مانند ویس قرار میگیرد، به این زیبایی افزوده میشود. همچنین، به یاد زلفهای خوشبو و خوشظاهر ویس اشاره دارد که خود به نوعی درخشان و جذاب است. در کل، میتوان گفت که این تصویر به نوعی توصیفگر زیبایی و نرمی است که شخصیتهای این شعر را به هم پیوند میدهد.
هوش مصنوعی: قلم به خاطر زیبایی و ظرافتش مانند قامت ویس، از غم و اندوهی که از دیدن آزار و بیاحترامی به رام به آن دچار شده، به شدت متاثر است.
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که وقتی دبیر به زیبایی نگاههای او مینگرد، سخنانش نیز مانند دُر و شکر خوشمزه و دلپذیر به نظر میآید. در واقع، زیبایی چشمان او بر کلمات و گفتار دبیر تأثیر میگذارد و آنها را شیرین و دلنشین میکند.
هوش مصنوعی: در ابتدای نامه، به نام یک خداوند اشاره شده و بعد به یاد دوستی و ارتباطی که داریم پرداخته شده است.
هوش مصنوعی: از درختی سوخته و بیریشه، درختی شاداب و سرزنده در میان چمنها روییده است.
هوش مصنوعی: ماه به خاطرروانی اجرام آسمانی و شرایط خاصی، گاهی در تاریکی پنهان میشود؛ اما در عین حال، زیبایی و نور آن در آسمان همیشه دیده میشود.
هوش مصنوعی: یکی از باغها کاملاً تحت تأثیر آفت قرار گرفته و بیمار شده است، در حالی که باغ دیگری بهطور کامل سرسبز و شاداب شده و گلها در آن شکفتهاند.
هوش مصنوعی: از شاخهای که خشک شده، چیزی نمیروید، اما از یک شاخه دیگر، میوهای با زیبایی همچون ماه و ستاره به بار میآید.
هوش مصنوعی: از جا و مکانی که کنده شده و بدون پوشش مانده، در جهان به مکانهای دیگر جواهرات پراکنده شدهاند.
هوش مصنوعی: از روزی که به سمت مغرب رسیدهایم، به روزی که از سمت مشرق آغاز میشود، اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در یک چاه، یک یاقوت باقی مانده و در جای دیگر، یاقوتی روی تاجی قرار گرفته است. در این تصویر، به ارزشمند بودن و زیبایی یاقوتها اشاره شده که هم در عمق زمین و هم در اوج اقتدار و جلال میدرخشند.
هوش مصنوعی: از باغی که از هوای جدایی پر است، به باغ دیگری که پر از زیبایی و شگفتی است، نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: از دریایی که نه لؤلؤیی دارد و نه آب، به دریایی پر از آب و مروارید زیبا منتقل شده است.
هوش مصنوعی: از سرنوشت بد و ناپایدار مثل آبی سرگردان، به سرنوشت خوب و شناختهشده مثل آفتاب.
هوش مصنوعی: از زمانهایی که مهر و محبت وجود دارد، هر بار که به تدریج از آن کاسته میشود، به سوی روز قیامت نزدیکتر میشویم.
هوش مصنوعی: از شدت عشق، طاقت او به پایان رسیده و در حالی که قبلاً عشقش پرشور و گرم بود، حالا به تدریج سرد و بیروح شده است.
هوش مصنوعی: از وجودی که در عذاب و سختی است، به وجودی که در آرزوی خوشبختی و سعادت است.
هوش مصنوعی: از طبعی که در آسمان بیدار شده، به طبعی که در آسمان دلزده شده رسیدیم.
هوش مصنوعی: صورت تو، مایه زیبایی و جذابیت است، اما این زیبایی گاهی از چهرهات دور میشود و لحظاتی از جذابیت و شادابیات کاسته میشود.
هوش مصنوعی: چهرهای همچون پارچهای زیبا که بر آتش قرار دارد، زیبایی و جذابیتی خاص دارد.
هوش مصنوعی: از یک چشم در طول سال و ماه، بیخواب و پر از اشک، به چشم دیگر در طول سال و ماه، بیآب و پر از خواب نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: از دوستان با محبت و وفادار کمک بگیر، اما از دوستان بیشرم و بیوفا دوری کن.
هوش مصنوعی: از آنجا که تنها و بیتکیهگاه بوده، حالا در مرتبهای بالا و مقام سلطنت بر دنیا دست یافته است.
هوش مصنوعی: در حالتی بسیار ناراحت و دلbroken نامهای را نوشتم، به طوری که احساس میکردم روح از بدن جدا شده است و دیگر از زندگی خسته شدهام.
هوش مصنوعی: من در آتش فراق تو شعلهور هستم، در حالی که دیگران در مجلس شادی و سرور مشغول نواختن موسیقی و لذت بردن هستند.
هوش مصنوعی: من خود گنج وفا هستم، اما در دست تو که پر از جفا است، به عنوان مرشد و راهنمایی قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: من به تو در نامهای قسم میخورم به حق دوستی و محبت و ارتباطی که بین ماست.
هوش مصنوعی: به راستی که به حق آن کس که ما با هم پیوسته بودیم و به حق آن کسی که ما با هم سخن گفتهایم.
هوش مصنوعی: ما سالها به راستی درباره دوستی و مهربانی گفتوگو کردهایم.
هوش مصنوعی: این نامه را از ابتدا تا انتها بخوان تا کاملاً متوجه حال و روز من شوی.
هوش مصنوعی: بدان که زندگی دایما در حال چرخش و تغییر است، گاهی انسان در خوشی و سلامتی به سر میبرد و گاهی در مشکلات و سختیها.
هوش مصنوعی: زندگی گاهی سختی و رنج به همراه دارد و گاهی خوشحالی و شادابی. در برخی مواقع با مرگ مواجه میشویم و در برخی دیگر زندگی ادامه دارد.
هوش مصنوعی: در این دنیا، چه خوب و چه بد، بر ما میگذرد و بعد از آن، دنیای دیگری فرامیرسد.
هوش مصنوعی: در جهان، داستانی از ما باقی مانده که در آن، خداوند جاودانه وجود دارد.
هوش مصنوعی: داستان ما به اندازهای بزرگ است که همه این دنیا دربارهاش حرف بزنند و خوبیها و بدیهای ما را یکی یکی بشناسند.
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که از میان ما چه کسی بدنام است، و چه کسی به دنبال نام بد میگردد، همه در پی بهرهبرداری از نام خوب هستند.
هوش مصنوعی: من همان کسی بودم که به خلوص و پاکی تو افتخار میکردی و از میان همه چیزها، من را به عنوان بهترین انتخاب کردی.
هوش مصنوعی: من به پاکی مانند قطرهی شبنم بودم و به زیبایی همچون برگ گل لاله میدرخشم.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو را ندیدهام که به من لبخند بزند، و زمانه را بر من سخت کرده است.
هوش مصنوعی: مثل اینکه در باغهای سرسبز و خوش بو زندگی میکنم، ولی هیچگاه دام و کمند شکارچیان را ندیدهام.
هوش مصنوعی: تو برای من دام و داس را آماده کردی، حالا من داس و دام را در اختیار دارم و در دنیا به کار میبرم.
هوش مصنوعی: تو مرا در گرفتار شدن در رسواییانداختی، حالا مرا در چاه تنهایی رها کردی.
هوش مصنوعی: من را فریب دادی و از مسیر منحرف کردی، حالا مواظب باش که با جانم بازی نکنید.
هوش مصنوعی: من تو را با این سر، در حالی که سر دیگر تو را فریبکار دیدم.
هوش مصنوعی: تو مدام میگویی که به شدت قسم خوردهای که ارتباطی با او نداشتهباشی.
هوش مصنوعی: تو هم به من سوگند خورده بودی که تا زمانی که زندهای، از من دور نشوی.
هوش مصنوعی: به کدام یک از این دو سوگند میتوانم اعتماد کنم؟ کدام یک از این دو پیوند را میتوان راست دانست؟
هوش مصنوعی: تو را به مانند باد سوگند میزنم و پیوند ما همچون آب روان است.
هوش مصنوعی: هر دوی این شخصیتها در دنیا به بزرگی شناخته میشوند، اما در واقعیت، هیچیک از آنها در این دنیا آرامش و ثبات ندارند.
هوش مصنوعی: تو مانند یک پارچهی رنگی هستی که به هر رنگی در میآید، یا مانند زرِ نرم که به هر شکلی در میآید.
هوش مصنوعی: اگر کسی به مهربانی من دقت کند، و تو در کنار من نمانی، پس با چه کسی خواهی ماند؟
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که تا چه زمانی کارهای ناپسند کردهای که آبروی خودت و آبروی من را بردهای.
هوش مصنوعی: شخصی توانست جمعی از افراد را فریب دهد و موجب شد که نسل و خانوادهاش به عیب و ننگ دچار شود.
هوش مصنوعی: تو با قسمهای دروغین خودم را فریب دادی و به زنان ناپاکی هم نزدیک شدی.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به یاد یار وفادار خود میافتد و به این نکته اشاره میکند که حتی اگر از او دور شده، هیچگونه رنج یا آزار از طرف او احساس نکرده است. این رابطه، رابطهای است که خالی از درد و رنج است و تنها یاد و خاطرۀ آن یار باقی مانده است.
هوش مصنوعی: تو به کسی که خود تو در این دنیا برای او مهم هستی، ناسزا گفتی.
هوش مصنوعی: من همچون آفتاب درخشان هستم و زیباییهایم بینظیرند. موهایم مانند مشک خالص و خوشبو است.
هوش مصنوعی: من همچون گلی هستم که زیباییام در بهار است و عشق و محبت من همیشگی و پایدار است.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که ماه زیبا را میشناسم و همچنین کسی هستم که شاه سحر و جادو را میشناسم.
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که ماه در چهرهام نمایان است و من کسی هستم که نوشیدنیام را بر لبانم احساس میکنم.
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که تو را میشناسم، من همانی هستم که مانند بلقیس در کنار سلیمان قرار داشتم.
هوش مصنوعی: من در این دنیا کسی بهتر از تو ندارم، زیرا بر روی زمین کسی مانند من نیست که بتواند به زیبایی و عظمت تو بیافزاید.
هوش مصنوعی: هر بار که از من روی برگردانی، وقتی که دوباره برگردی، مرا در وضعیت سخت و دشواری خواهی یافت.
هوش مصنوعی: هرگز از عشق دوری مکن، که اگر پشیمان شوی، هرگز درمانی جز عشق نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: اگر از هنر و زیبایی فرار کنی، به جایی نخواهی رسید و در نهایت نمیتوانی به معشوقهات دست یابی.
هوش مصنوعی: امروز که تو مستی، مرا رها نکن؛ زیرا به خاطر مستیات، پیمان ما را شکستهای.
هوش مصنوعی: برای خودت چالشی ایجاد نکن، زیرا وقتی به واقعیت آگاه شوی، احساس تنهایی و بیکسی خواهی کرد.
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها بود که تو در کنارم به ناله و فغان میپرداختی و صورتت را بر خاک پاهای من میمالیدی.
هوش مصنوعی: دل من از کینه پاک شده و به سوی محبت میگراید، اما تو با تمام تلاشهایت نمیتوانی آن را به دست آوری.
هوش مصنوعی: وقتی از من خسته و دور شوئی، و از لبانم که مانند گل است نیز سیر شوی، مطمئناً میدانم که دیگر به من علاقهای نداری.
هوش مصنوعی: اگر تو با من ارتباط نداشته باشی، با چه کسی ارتباط خواهی داشت؟ اگر تو با من بازی نکنی، با چه کسی بازی خواهی کرد؟
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق و محبت را کنار بگذارد، به ناچار مرگ را به خود میخواند و از زندگی دور میشود.
هوش مصنوعی: از مصیبتهای تو، این نشان را به باد سپردند که چون باغی را از تو گرفتند، این گل را هم به تو عرضه کردند.
هوش مصنوعی: تو همچون ماهی درخشان به نظر میرسی و زیباییات چون آفتابی تابان است که از تو گرفته شده است.
هوش مصنوعی: تو که اینقدر به زیبایی و لطافت خود مینازی، نمیدانی که با رفتنت چقدر باغ و بوستان برای من و دیگران از بین رفته است.
هوش مصنوعی: واقعاً تلخیای که تجربه کردی را فراموش کردی، چون در آن زمان شکیبایی و هوشیاری نداشتی.
هوش مصنوعی: اگر خیال من را در خواب میدیدی، فکر میکردی که به مقام بزرگی دست یافتهای.
هوش مصنوعی: وقتی که به عمق وجودت پی ببری، حتی اگر جسمت مرده باشد، روح و جانت زنده خواهد شد.
هوش مصنوعی: انسانی که مجبور به تبعیت نیست و بیتوجهی میکند، میتواند سختیها و شادیها را فراموش کند.
هوش مصنوعی: تو میگویی که جوانی را گم کردهام و افسوس میخوری به خاطر زندگیام.
هوش مصنوعی: من جوانیام را در عشق تو گم کردهام و اکنون زندگیام به وفاداری و همراهی با تو وابسته است.
هوش مصنوعی: گمان میکردم که اگر درختی از شاخ شکری تو بكارم، تو میتوانی برای من شکر بیاوری.
هوش مصنوعی: من او را از بین بردم، اما سپس با مراقبت و محبت بزرگش کردم؛ وقتی بهبود یافت، باری از خود به جا گذاشت.
هوش مصنوعی: وقتی به یاد میآورم عذابی را که تحمل کردم و دردی را که به خاطر عشق تو کشیدم، احساس غمگینی به سراغم میآید.
هوش مصنوعی: آتش عشق یا اندیشهای عمیق در ذهن من رخنه کرده که از شدت احساساتم، اشکهایم مانند رودخانهای از چشمانم سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: در نهایت، پس از تمام سختیها و رنجهایی که متحمل شدم، نتیجهای که از تو گرفتم همان چیزی بود که انتظارش را نداشتم.
هوش مصنوعی: تو من را در چاهی انداختی و خودت راحت نشستهای.
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که او آتش را روشن کند و از آن برای آسیب رساندن به دشمنان استفاده کند، در حالی که خودت در این آتش سوختی.
هوش مصنوعی: نمیدانم از چه کسی بیشتر ناراحت هستم، از تو یا از پرستار که این رنج و درد را از من گرفته است.
هوش مصنوعی: اگرچه من از بی وفایی تو آگاه شدم و بر دلم زخم جدایی نشسته،
هوش مصنوعی: با وجود اینکه آتشی در دلم شعلهور است، مرا مانند الاغی که در گل گیر کرده است، در همان حالت رها میکنی.
هوش مصنوعی: هرچند چشمانم را پر از اشک کردی، اما تو مانند جیحون به کنارم آمدی و من را فرا گرفتید.
هوش مصنوعی: دلم نمیآید که تو را به خدا بسپارم، چون رفتار بد تو را برای خدا بازگو میکنم.
هوش مصنوعی: نه دردهای تو را میبینم و نه غمهایت را، اما میدانم که این دردها بر روحم تأثیر میگذارند.
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم نامهای بنویسم که از دل و جان برمیآید و احساسات عمیق را منتقل میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.