بخش ۹ - حکایت هشت - ادیب اسماعیل و زنده کردن مرده
در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر فیلسوفی بود به هرات و او را ادیب اسماعیل گفتندی. مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل، اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی و او را از این جنس معالجات نادره بسیار است.
مگر وقتی به بازار کشتاران بر میگذشت، قصابی گوسفندی را سلخ میکرد و گاه گاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همیخورد.
خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید در برابر او بقالی را گفت که:
«اگر وقتی این قصاب بمرد پیش از آن که او را به گور کنند مرا خبر کن.»
بقال گفت:
«سپاس دارم.»
چون این حدیث را ماهی پنج شش بر آمد یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد به مفاجا، بی هیچ علت و بیماری که کشید، و این بقال به تعزیت شد، خلقی دید جامه دریده و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خرد داشت.
پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد، بدوید و وی را خبر کرد. خواجه اسماعیل گفت:
«دیر مرد!»
پس عصا بر گرفت و بدان سرای شد و چادر از روی مرده بر داشت و [نبض او در دست بگرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همیزد، پس از ساعتی وی را گفت:
«بسنده است»].
پس علاج سکته آغاز کرد و روز سوم مرده برخاست و اگر چه مفلوج شد سالها بزیست.
پس از آن مردمان عجب داشتند و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در دوران ملکشاه و برخی از زمان سنجر، فیلسوفی به نام ادیب اسماعیل در هرات زندگی میکرد. او فردی با دانش و فضیلت بود، اما معیشت او از طریق کار طبیبی تامین میشد و در این زمینه تجارب نادری داشت. روزی در بازار کشتاران، او مشاهده کرد که قصابی در حال ذبح گوسفند است و پیه گرم آن را میخورد. ادیب اسماعیل به بقالی گفت که اگر این قصاب پیش از دفن بمیرد، او را خبر کند. بعد از چندی، بقال خبر داد که قصاب بهطور ناگهانی و بدون بیماری مرده است. وقتی ادیب اسماعیل خبر را شنید، به خانهی قصاب رفت و پس از بررسی، العلاج سکته را آغاز کرد و در نهایت پس از چند روز، قصاب زنده شد اما فلج گردید و سالها به زندگی ادامه داد. مردم از این معجزه شگفتزده شدند و فهمیدند که ادیب اسماعیل پیش از این وقوع سکته را پیشگویی کرده بود.
هوش مصنوعی: در زمان ملکشاه و برخی از زمانهای سنجر، فیلسوفی به نام ادیب اسماعیل در هرات زندگی میکرد. او مردی بزرگ، فاضل و به اصطلاح کامل بود. اما درآمد و معیشت او از حرفه پزشکیاش تأمین میشد و در این زمینه، معالجات نادری را انجام میداد.
هوش مصنوعی: تنها زمانی که به بازار کشتار میرفت، قصابی شروع به ذبح گوسفندی میکرد و گاهی دستش را در شکم گوسفند میکرد و چربی داغ را بیرون میآورد و آن را میخورد.
هوش مصنوعی: خواجه اسماعیل وقتی آن وضعیت را دید، به بقالی گفت:
هوش مصنوعی: «اگر زمانی که این قصاب بمیرد، قبل از اینکه او را به خاک بسپارند، مرا خبر کن.»
هوش مصنوعی: من از شما قدردانی میکنم.
هوش مصنوعی: در یکی از روزهای صبح، خبری به گوش رسید که فلان قصاب به طور ناگهانی و بدون هیچ دلیلی و بیماری فوت کرده است. این بقال به خاطر فوت او تسلیت گفت و تعدادی از افراد را دید که لباسهای خود را چاک کرده و در غم او سوگواری میکنند، زیرا او جوان بوده و فرزندان کوچک داشته است.
هوش مصنوعی: پس آن بقال به یاد سخنان خواجه اسماعیل افتاد و به سرعت به سوی او رفت و خبر را به او رساند. خواجه اسماعیل پاسخ داد:
هوش مصنوعی: «خدایا! چقدر دیر شد!»
هوش مصنوعی: پس عصا را برداشت و به آن خانه رفت. چادر را از روی مرده کنار زد و نبض او را در دست گرفت. سپس به یکی از همراهانش دستور داد که با عصا به پشت پای مرده بزند. بعد از مدتی به او گفت:
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای "کافی است" یا "به اندازه کافی مناسب است" میباشد. در واقع، نشاندهنده این است که چیزی به میزان لازم و کافی وجود دارد و نیازی به اضافه کردن یا انجام بیشتر نیست.
هوش مصنوعی: پس از اینکه درمان سکته شروع شد، در روز سوم او دوباره به زندگی برگشت و با وجود اینکه فلج شده بود، سالها به زندگی ادامه داد.
هوش مصنوعی: پس از آن، مردم شگفتزده شدند و آن مرد بزرگ قبلاً پیشبینی کرده بود که دچار سکته خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.