گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عارف قزوینی

وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست

مرو ای خضر که این مرحله را پایان نیست

نیست یک دست که از دست تو بر کیوان نیست

نیست یک سر که ز سودای تو سرگردان نیست

بس که سر در خم چوگان تو افتاد چو گوی

یک نفر مرد به میدان تو سرگردان نیست

گر به دریای غم عشق تو افتد داند

نوح جز غرق خلاصیش از این طوفان نیست

ندهید از پی بهبودی من رنج طبیب

درد عشق است به جز مرگ ورا درمان نیست

خواست زاهد به خرابات نهد پا گفتم

سر خود گیر که این وادی اردستان نیست

شب هجر تو مرا موی سیه کرد سفید

عمر پایان شد و پایان شب هجران نیست

وقتی ای یوسف گم‌گشته تو پیدا گردی

که ز یعقوب خبر نی اثر از کنعان نیست

دل من خون شد و خونابه‌اش از دیده بریخت

تا بدانی ز توام راز درون پنهان نیست

تا گل روی تو ای سرو روان در نظر است

هیچ ما را هوس سرو و گل و بستان نیست

«ارنی»گویان مشتاق توام رخ بنما

«لن ترانی» نگو عارف پسر عمران نیست