مرا هجرت کشد آخر نهانی
خوش است آن مرگ از این زندگانی
تنم رنجور و جان بیمار، وقت است
اگر رحم آوری بر ناتوانی
به مرغان چمن گویند بر من
قفس تنگ است از بیهمزبانی
تو در چاک گریبان صبح داری
در ازای شب هجران چه دانی
شکیبایی ز عشق از عقل دور است
کجا از گرگ میآید شبانی
برو پند جوانان گوی ناصح
که پیرم کرد عشق در جوانی
سگ کویت مرا پر کرد دنبال
چه میخواهد ز یک مشت استخوانی
به جز عارف جفا با کس نکردی
تو هم پیداست کز عاجزکُشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس درد و رنج خود در زندگی صحبت میکند و به هجرت به عنوان راهی برای رهایی از این وضعیت اشاره دارد. او از ناتوانیاش میگوید و به زیبایی مرگ به عنوان یک پایان خوش اشاره میکند. همچنین حس تنهایی و فقدان ارتباط را بیان میکند و به عشق و دردهای آن میپردازد. شاعر ناتوانی خود را در تحمل عشق و انتظار توصیف میکند و از پیرامونیان میخواهد که به جوانان نصیحت کنند که عشق میتواند زندگی را سخت کند. در نهایت، او از بیعدالتی و جفای عارفان نسبت به ناتوانان گلایه کرده و احساس تنهایی و بیکسی خود را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: شاید در نهایت به دوری و جدایی کشیده شوم، که در این صورت، مرگ برایم از این زندگی بیخبر پسندیدهتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: بدن من ضعیف و روح من بیمار است، حالا وقت آن است که به این ناتوانی رحم کنی.
هوش مصنوعی: به پرندگان چمن بگو که من در قفسی تنگ هستم و این به خاطر نبودن همصحبت و همزبان است.
هوش مصنوعی: تو در دل صبح، زیبایی و جذابیتی داری که با شب تنهایی به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.
هوش مصنوعی: صبر و تحمل در عشق با عقل سازگار نیست، مانند این است که انتظار داشته باشیم از گرگ، چوپانی بیاید.
هوش مصنوعی: برخیز و به جوانان نصیحت کن، زیرا عشق در جوانی مرا به انسان بزرگی تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: سگی که در کوچه است، من را بارها دنبال میکند. نمیدانم به چه چیزی نیاز دارد، شاید به خاطر یک تکه استخوان.
هوش مصنوعی: فقط عارف است که با کسی بدی نمیکند و مشخص است که تو هم از افرادی هستی که از ناتوانان سوءاستفاده میکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.