گنجور

 
انوری

از خواص سخای مجد کرم

که همه دین و دانش و دادست

آنکه گردون در انتظام امور

تا که شاگرد اوست استادست

آنکه تا بنده می‌خرد جودش

در جهان سرو و سوسن آزادست

آنکه با اشتمال انصافش

ایمنی را کمینه بنیادست

سال و ماه از تواتر کرمش

کان و دریا ازو به فریادست

معجزی بین که غور اشکالش

نه به پای توهم افتادست

گوییا لا اله الا الله

از خواص پیمبری زادست

واندرین روزها مگر کرمش

حاجتم را زبان همی دادست

که ندانی خبر همی داری

که ز بختت چه کار بگشادست

غایت مهر خواجه بردادن

مهر زر از پی تو بنهادست

طلبم چون نکرد آن تعجیل

که در اخلاق آدمی زادست

رغبت همتش که رتبت او

از ورای خراب و آبادست

خواجه‌ای را که خازن او اوست

معطی کافتاب ازو رادست

کیست آن کس عطارد فلکی

که بدو جان آسمان شادست

دوش وقت سحر بدان معنی

که مرا زانچه گفته‌ام یادست

نابیوسان ز بخت و طالع من

به تقاضای آن فرستادست

آفرین باد بر چنین معطی

کافرینش به نزد او بادست