ای حکم ترا قضای یزدان
داده چو قدر گشادنامه
تو عمدهٔ ملکی و ممالک
لوحست و کفایت تو خامه
در خاک نهاده آب و آتش
پیش سخط تو بارنامه
در جنب کفت سیاهکامه است
حاشا فلک کبود جامه
آن شب که در آن جناب میمون
با عیش چنان معالغرامه
در حجر گک نصیر خباز
بودیم چه خاصه و چه عامه
از چنگ خیال پر سماتی
وز باده دماغ پر شمامه
بر دست چپم یگانهای بود
در کسوت جبه و عمامه
او را بطلب بگو چه کردی
ما را بدو وعده شادکامه
در آتش صبر چند باشم
ساکن چو سمندر و نعامه
این قصه چنین بر آب منویس
هم سرکه بده هم آبکامه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بالای هزار عشق نامه
آراسته کن به نوک خامه
وانگاه تنش چو نقش خامه
آراست به جبه و عمامه
تا چند به سر دوم چو خامه
یک روز بخوان مرا چو نامه
ماییم کتاب و لوح و خامه
ماییم بیان عرش نامه
یک روز برهنه تن چو خامه
از صفحه ریگ کرده نامه
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.