ای فکر محالت از کجا خاست
فکری نکنی که این چه سوداست
آن دم که صبا به فال فرخ
آمد ز بر تو ای پریرخ
جان را ز فرح به باد دادم
بر دل در خرمی گشادم
گفتم مگر ای بت خطایی
بر من نکشی خط جدایی
چون نامۀ شوق من بخوانی
بر من قلم جفا نرانی
در خط مشوی و رخ نمایی
وز بند غمم دهی رهایی
چون نامه پر از وفا نپیچی
در سرکشی و جفا نپیچی
آگه شوی از درون ریشم
دل شاد کنی به وصل خویشم
لیکن چو پیام تو شنیدم
و آن سرکشی و عتاب دیدم
دیدم که سر وفا نداری
میلی به من گدا نداری
چون خامه برآمد از سرم دود
خوناب دلم ز دیده بگشود
کردم چو خط تو ای ستمگر
از دست غم تو خاک بر سر
تا چند به سر دوم چو خامه
یک روز بخوان مرا چو نامه
بگشای دلم چو خامه از بند
با وصل دهم چو نامه پیوند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.