گنجور

 
انوری

ای بزرگی که از شمایل و قدر

ملک را زینتی و دین را زین

نور رای تو فالق الاصباح

کف و کلک تو مجمع‌البحرین

روزی خلق تو به یوم‌الدین

گشته در ذمت سخای تو دین

زاسمان تا به پایهٔ شرفت

از زمین تا به آسمان مابین

سقطهٔ تو سواد مسکون را

ای ز سکانش چون سواد از عین

به من از کربت و بلا آورد

که نیاورد کربلا به حسین

نبود شین اگر بود عاجز

ای ز گیتی نه عجز دیده نه شین

قطره‌ای از تحمل کشتی

اشتری از تحمل کونین

ای سلامت به صحبتت عطشان

چون به آب حیات ذوالقرنین

ز ارزوی علاجت از دل پاک

در حنین آمده عظام حنین

گفته بودم به خدمتت برسم

خردم گفت اننا من این

نزد سیمرغ تب از آن خوشتر

کش عیادت کند غراب البین