گنجور

 
انوری

ای پایهٔ دانش از دلت عالی

وی دیدهٔ بخشش از کفت روشن

آمال و نسیم و بوی خلق تو

یعقوب و نسیم و بوی پیراهن

پیراهن مدت تو دوران را

تا حشر فرو گرفته پیرامن

همچون زه و جیب قدر و رایت را

دست مه و آفتاب در گردن

ایام گریز پای سرگردان

بر پای تو سر نهاده چون دامن

آیا به چه فن توانمت دیدن

ای در همه فن چو مردم یک فن

از جیب کتان سنبلیی تو

سر برزده قلتبانی یعنی من

 
 
 
عسجدی

بفروز و بسوز پیش خویش امشب

چندان که توان ز عود و از چندن

ز آن آتش کز بلندی بالا

مر ابر بلند را کند روزن

وز ابر چو سر برون زند نورش

[...]

ناصرخسرو

ای افسر کوه و چرخ را جوشن

خود تیره به روی و فعل تو روشن

چون باد سحر تو را برانگیزد

دیوی سیهی به لولو آبستن

وانگه که تهی شدی ز فرزندان

[...]

قطران تبریزی

ای زدوده دل و زدوده سخن

تازه گشت از تو روزگار کهن

زائران سر نهاده اند بتو

مال تو زین قبل نگیرد تن

بگشائی دل یکی به سخا

[...]

مسعود سعد سلمان

بگذشت ز پیش من نگار من

با موی سمور و باخز ادکن

تابنده ز موی روی چون ماهش

چونانکه مه از میانه خرمن

چون سرو و به سرو بر مه و زهره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
جلال عضد

ای بت سرو قد سیمین تن

وی گل نوبهار و سرو چمن

چون دهی حسن خویش را تزیین

نکته ای گوش کن لطیف از من

طرّه را سر ببُر بگردانش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه