گنجور

 
انوری

ای پایهٔ دانش از دلت عالی

وی دیدهٔ بخشش از کفت روشن

آمال و نسیم و بوی خلق تو

یعقوب و نسیم و بوی پیراهن

پیراهن مدت تو دوران را

تا حشر فرو گرفته پیرامن

همچون زه و جیب قدر و رایت را

دست مه و آفتاب در گردن

ایام گریز پای سرگردان

بر پای تو سر نهاده چون دامن

آیا به چه فن توانمت دیدن

ای در همه فن چو مردم یک فن

از جیب کتان سنبلیی تو

سر برزده قلتبانی یعنی من