گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
انوری

جور یکسر جهان چنان بگرفت

که همی بوی عدل نتوان برد

وز بزرگی که نفس حادثه راست

می‌شناسم که فاعلیست نه خرد

وز طریق دگر شناخته‌ام

که ره جور جابران بسپرد

ماند یک چیز اینکه او چو بکرد

تختهٔ دیگران چرا بسترد

نه همه مغز به که لختی پوست

نه همه صاف به که بعضی درد

ور تو بر اتفاق و بخت نهی

چون کلاهی ببایدش زد و برد

عقل آغاز کار کم نکند

نه در این ماجرا کم است از کرد

وانکه قسمی به خویشتن بربست

خویشتن را شریک ملک شمرد

وانکه دست از چرا و چون بکشید

وقت تسلیم هم قدم نفشرد

خواجه دانی که چیست حاصل کار

تا نباید عنان به دیو سپرد

متفکر همی بباید زیست

متحیر همی بباید مرد

 
 
 
رودکی

اشتر گرسنه کسیمه برد

کی شکوهد ز خار؟ چیره خورد

کسایی

نانوردیم و خوار و این نه شگفت

که برِ ورد، خار نیست نورد

مردم اندر خور زمانه شده‌ست

نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد

عنصری

از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد

کوه یر نوف شد هوا پر گرد

مسعود سعد سلمان

شعر سید محمد ناصر

دل من شاد کرد و خرم کرد

شدم از گرمی طبیعی پوست

همچو تشنه که آب باید سرد

بر دل من نشاط رامش یافت

[...]

مشاهدهٔ ۹ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

صدر اسلام زنده گشت و نمرد

گرچه صورت به خاک تیره سپرد

در جهان بزرگ ساخت مکان

هم بخردان گذاشت عالم خرد

پس تو گویی که مرثیت گویش

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۵۸ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه