حسنش از رخ چو پرده برگیرد
ماه واخجلتاه درگیرد
چون غم او درآید از در دل
صبر بیچاره راه برگیرد
شاهد جانم و دلم غم اوست
کین به پا آرد آن ز سر گیرد
عشق عمرم ببرد و عشوه بداد
تا ببینی که سر به سر گیرد
دل همی گویدم به باقی عمر
بوسهای خواه بو که درگیرد
صد غم از عشق او فزون دارد
انوری گر شمار برگیرد
گر دهد بوسهای وگر ندهد
اندر آن صد غم دگر گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان ازو حظِّ خویش برگیرد
کارها جملگی ز سر گیرد
هر کرا با تو کار درگیرد
بهره از روزگار برگیرد
به سخن لب ز هم چو بگشایی
همه روی زمین شکر گیرد
چون زند غمزه چشم غمازت
[...]
پرده از روی کار برگیرد
دل طریقی دگر ز سر گیرد
از رخت روشنی قمر گیرد
وز لبت چاشنی شکر گیرد
گر سر زلف را برافشانی
همه آفاق شور و شر گیرد
چون میان تو هیچ نیست چرا
[...]
حظ خود چون ز علم برگیرد
سوی اعداء ره سفر گیرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.