رایت حسن تو از مه برگذشت
با من این جور تو از حد درگذشت
آتش هجر توام خوش خوش بسوخت
آب اندوه توام از سر گذشت
نگذرد بر هیچ کس از عاشقان
آنچ دوش از عشق بر چاکر گذشت
گریهٔ من شور در عالم فکند
نالهٔ من از فلک برتر گذشت
دوش باز آمد خیالت پیش من
حال من چون دید از من درگذشت
دیدهام در پای او گوهر فشاند
تا چو میبگذشت بر گوهر گذشت
درگذشت اشک من از یاقوت سرخ
گرچه در زردی رخم از زر گذشت
پایهٔ حسنت به هر شهری رسید
لشکر عشقت به هر کشور گذشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دست گیر ایجان که فرصت در گذشت
پایمردی کن که آب از سر گذشت
روی چون خورشید بنمای از نقاب
کابم از سر همچو نیلوفر گذشت
ای بسا کز هجرت آب چشم من
[...]
مرد آنرا دان که او از سرگذشت
از جهان خواجهٔ قنبر گذشت
دست گیر ای جان که فرصت در گذشت
پایمردی کن که آب از سر گذشت
روی چون خورشید بنمای از نقاب
کابم از سر همچو نیلوفر گذشت
ای بسا کز هجرت آب چشم من
[...]
چون که گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت
آه کاب حسرتم از سر گذشت
دولت آمد خفته بودم بر گذشت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.