ما را تو به هر صفت که داری
دل گم نکند ز دوستداری
هردم به وفا یکی هزارم
گرچه به جفا یکی هزاری
هیچت غم هیچکس ندارد
فرخ تو که هیچ غم نداری
عمر از تو زیان و عشوه سودست
معشوقه نیی که روزگاری
پیراهن صبر عاشقان را
شاید که ز غم قبا نداری
گویم که ز دوری تو هستم
دور از تو به صد هزار زاری
گویی که مرا چه کار با آن
احسنت و زهی سپیدکاری
در پای غم تو خرد گشتم
هم سرکشی و بزرگواری
در سر داری مگر که هرگز
دستی به سرم فرو نیاری
خود از تو ندارد انوری چشم
کاین قصه به گوش درگذاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با نصرت و فتح و بختیاری
با دولت و عز و کامگاری
سلطان ملک ارسلان مسعود
بنشست به تخت شهریاری
دولت کردش به ملک نصرت
[...]
انصاف بده که نیک یاری
زو هیچ مگو که خوش نگاری
در رود زدن شکر سماعی
در گوی زدن شکر سواری
مه جبهت و آفتاب رویی
[...]
ای کار غم تو غمگساری
اندوه غم تو شادخواری
از کبر نگاه کرد رویت
در چشمهٔ خور به چشم خواری
از تابش روی و تاب زلفت
[...]
روح الله با تو خرسواری
روح القدست رکاب داری
از مطبخ تو سپهر، دودی
وز موکب تو زمین، غباری
در شرح رموز غیب گویت
[...]
تا بیش دلم خراب داری
دل بیش کند ز جانسپاری
ای کار مرا به دولت تو
افتاد قرار بیقراری
دل خوش کردم چنین که دانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.