گنجور

 
انوری

سهل می‌گیرم چو با ما کرده‌ای

گرچه می‌گیرم که عمدا کرده‌ای

من خود از سودای تو سرگشته‌ام

هر زمان با من چه صفرا کرده‌ای

کشتی صبرم شکسته از غمت

چشمم از خونابه دریا کرده‌ای

جان نخواهم برد امروز از تو من

وصل را چون وعده فردا کرده‌ای

ناز دیگر می‌کنی هر ساعتی

شادباش احسنت زیبا کرده‌ای

روی خوبت را بسی پشتی ز موست

این دلیریها از آنجا کرده‌ای

انوری چون در سر کار تو شد

بر سر خلقش چه رسوا کرده‌ای

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
شاه نعمت‌الله ولی

وه چه حسن است اینکه پیدا کرده ای

شکل جان را آشکارا کرده ای

صورت و معنی پدید آورده ای

تا جمال خود هویدا کرده ای

غنچه ای از گلستان بنموده ای

[...]

نشاط اصفهانی

خویش را بدنام و رسوا کرده ای

نامها در ننگ پیدا کرده ای

صفایی جندقی

خود تو این بیداد بر پا کرده ای

هر کرا با تست رسوا کرده ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه