گنجور

 
انوری

ای ایزد از لطافت محضت بیافریده

واندر کنار رحمت و لطفت بپروریده

لعلت به خنده توبهٔ کروبیان شکسته

جزعت به غمزه پردهٔ روحانیان دریده

بر گلبن اهل چو تو یک شاخ ناشکفته

در بیشهٔ ازل چو تو یک مرغ ناپریده

مشاطگان عالم علوی ز رشک خطت

حوران خلد را به هوس نیل برکشیده

ای سایهٔ کمال تو بر شش جهت فتاده

واوازهٔ جمال تو در نه فلک شنیده

ای از خیال روی تو اندر خیال هرکس

ماه دگر برآمده صبحی دگر دمیده

در آرزوی سایهٔ قد تو هر سحرگه

فریاد خاک کوی تو بر آسمان رسیده

ما را به رایگان بخر از ما و داغ برنه

ای درد و داغ عشق ترا ما به جان خریده