گنجور

 
انوری

ای برده دل من و جفا کرده

بافرقت خویشم آشنا کرده

آخر به جفا مرا بیازردی

در اول دوستی وفا کرده

روی از تو بتا چگونه گردانم

پشت از غم عشق تو دو تا کرده

هر روز مرا هزار بد گویی

من بر تو هزار شب دعا کرده

ای رنج فراق روی و موی تو

جان ودل من ز من جدا کرده

وانگه من مستمند بی‌دل را

در محنت عاشقی رها کرده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

ای با تو دلم همه وفا کرده

با من دل تو همه جفا کرده

نه عهده عاشقی به سر برده

نه وعده مردمی وفا کرده

ما را به بلای عشق ره داده

[...]

غبار همدانی

ای عهد شکسته و جفا کرده

ما را به فراق مبتلا کرده

ای داده به دست مدعی دامان

پیراهن صبر من قبا کرده

بیگانه ز خویش آشنا گشته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه