گنجور

 
انوری

ای برده دل من و جفا کرده

بافرقت خویشم آشنا کرده

آخر به جفا مرا بیازردی

در اول دوستی وفا کرده

روی از تو بتا چگونه گردانم

پشت از غم عشق تو دو تا کرده

هر روز مرا هزار بد گویی

من بر تو هزار شب دعا کرده

ای رنج فراق روی و موی تو

جان ودل من ز من جدا کرده

وانگه من مستمند بی‌دل را

در محنت عاشقی رها کرده