گنجور

 
انوری

قیامت می‌کنی ای کافر امروز

ندانم تا چه داری در سر امروز

به طعنه زهر پاشیدی همی دی

به خنده می‌فشانی شکر امروز

دو هاروت تو کردی بود جان بر

دو یاقوت تو شد جان‌پرور امروز

لبت تا دست گیرد عاشقان را

برون آمد به دستی دیگر امروز

تویی سلطان بت‌رویان که در حسن

ندارد چون تو سلطان سنجر امروز

به حق آنکه داد ای بت جمالت

به حال بنده یک‌دم بنگر امروز