گنجور

 
انوری

قیامت می‌کنی ای کافر امروز

ندانم تا چه داری در سر امروز

به طعنه زهر پاشیدی همی دی

به خنده می‌فشانی شکر امروز

دو هاروت تو کردی بود جان بر

دو یاقوت تو شد جان‌پرور امروز

لبت تا دست گیرد عاشقان را

برون آمد به دستی دیگر امروز

تویی سلطان بت‌رویان که در حسن

ندارد چون تو سلطان سنجر امروز

به حق آنکه داد ای بت جمالت

به حال بنده یک‌دم بنگر امروز

 
 
 
نظیری نیشابوری

سخن گویید با من کمتر امروز

که دارم دل به جای دیگر امروز

چنان سودا مزاجم را گرفته

که تلخم می نماید شکر امروز

چنان اشکم به خشک و تر رسیده

[...]

یغمای جندقی

به کام غیر گردد اختر امروز

بود خون جگر در ساغر امروز

فایز

پی تعظیم قدر دلبر امروز

زخاور خور فرود آرد سر امروز

برون آرند بهر یار فایز

زکه زر و ز دریا گوهر امروز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه