گنجور

 
انوری

ای شده از رخ تو تاب قمر

وی شده از لب تو آب شکر

از رخ و زلف خویش در عالم

فتنه‌ای در فکندی ای دلبر

چهره پنهان مکن که در خوبی

چون تو صاحب جمال نیست دگر

عاشقان ترا بدین اومید

تا ببینندت ای پری پیکر

در هوای تو مانده‌اند به درد

چهره پر خون و سینه پر اخگر

نیست چون انوری یکی عاشق

با لب خشک و با دو دیدهٔ تر