بدرود شب دوش که چون ماه برآمد
ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد
زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست
مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت
با چشم چو بادام و لب چون شکر آمد
زان قد چو شاخ سمن و روی چو گلبرگ
صد شاخ نشاطم چو درآمد به بر آمد
از خجلت رویش به دهان تیره فروشد
هر ماه که دوش از افق جام برآمد
بودیم به هم درشده با قامت موزون
وان قامت موزون ز قیامت بتر آمد
ما بیسر و سامان ز خرابی و زمانه
فریاد همی کرد که شبتان به سر آمد
شب روز شود بعد نسیم سحر و دوش
شد روز دلم شب چو نسیم سحر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و دلربایی معشوقهاش اشاره میکند. او در شب گذشته، معشوقهاش را که مانند ماه میدرخشد، در کنار خود میبیند و به وصف زیباییهای او میپردازد. شاعر میگوید که با ورود معشوق، مجلس شاداب و پر از نشاط میشود و حالتی مستی بر او و دیگران حاکم میشود. معشوقهاش با چشمانی چون بادام و لبانی مانند شکر، دل او را تسخیر کرده است. شاعر از احساس خجالت و شگفتی خود در حضور او صحبت میکند و به شب پر از عشق و زیبایی اشاره میکند که به زودی به پایان میرسد. در نهایت، او به این حقیقت توصیف میکند که شب به پایان میرسد و با آمدن صبح، روز جدیدی آغاز خواهد شد.
هوش مصنوعی: خداحافظی با شبی که مانند ماه درخشید و معشوقهام به طور ناگهانی از در اتاقم وارد شد.
هوش مصنوعی: در حالتی از شادی و سرخوشی، وقتی که جمعی نشستهاند، هیجانی که در فضا حاکم است باعث میشود که اوضاع و احوال به شدت تغییر کند و همه چیز به هم بریزد.
هوش مصنوعی: همه چیز من به شیرینی شکر و تردی بادام تبدیل شده است، زیرا آن معشوق با چشمانی به زیبایی بادام و لبی همچون شکر به من نگریسته است.
هوش مصنوعی: از آن قد که مانند شاخ سمن است و روی آن مانند گلبرگ، شادابی و نشاط من وقتی به اوج رسید که او را در آغوش گرفتم.
هوش مصنوعی: هر ماه به خاطر شرم و حیا، صورتش را از دید مردم میپوشاند، چرا که مانند ماهی که از افق بالا میآید، همچنان درخشان و زیباست.
هوش مصنوعی: ما به طور هماهنگ و متناسب با هم بودیم و این تناسب و زیبایی در قیامت از آن بیشتر و حیرتآورتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: ما از بینظمی و خراب شدن اوضاع رنج میبریم و زمانه به ما هشدار میدهد که شب پایان یافته و باید به واقعیتهای جدید توجه کنیم.
هوش مصنوعی: پس از آن که نسیم صبحگاهی وزیدن میگیرد، شب به روز تبدیل میشود. دلم در حالی که شب است، به مانند نسیم سحری میآید و حالتی دلانگیز و لطیف به وجود میآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد
گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد
چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار
بر من ز گل شادی پیوسته برآمد
روزی همه درد و غم مردم بسر آید
[...]
سلطان جهان در کف پیری شده عاجز
تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد
روزت بنماز دگر آمد بهمه حال
شب زود درآید که نماز دگر آمد
بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد
از دست بشد کارش و از پای درآمد
هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من
کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد
آن داد مرا گردش گردون که ز سختی
[...]
در راه مرادی صنمی در گذر آمد
رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد
شوخی شکری سروقدی قحبککی چست
کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد
در پیش وی استادم و راهش بگرفتم
[...]
خیزید که هنگام صبوح دگر آمد
شب رفت و ز مشرق علم صبح برآمد
نزدیک خروس از پی بیداری مستان
دیریست که پیغام نسیم سحر آمد
خورشید می اندر افق جام نکوتر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.