گنجور

 
انوری

ای بهمت برتر از چرخ اثیر

وز بزرگی دین یزدان را نصیر

برده حکمت گوی از باد صبا

کرده دستت دست برابر مطیر

ای جوان بختی که مثل و شبه تو

کس نیابد در خم گردون پیر

بنده امشب با جمال‌الدین خطیب

آن به رای و کلک چون خورشید و تیر

عزم آندارد که خود را یک نفس

باز دارد از قلیل و از کثیر

دیگکی چونان که دانی پخته است

همچو دیگر کارهای ما حقیر

خانه‌ای ایمن‌تر از بیت حرام

شاهدی نیکوتر از بدر منیر

تا به اکنون چیز لیزی داشتم

زانکه در عشرت نباشد زو گزیر

از ترش‌رویی و تاریکی که بود

چون جفای عصر و چون درد عصیر

گاو دوشای طربمان این زمان

خشک کرد از خشک سال فاقه شیر

یک صراحی باده‌مان ده بیش نه

ور دو باشد اینت کاری بی‌نظیر

تلخ همچون عیش بدخواه ملک

تیره نی چون روی بدگویی وزیر

از صفا و راستی چون عدل و عقل

وز خوشی و روشنی جان و ضمیر

رنگ او یا لعل چون شاخ بقم

ورنه باری زرد چون برگ زریر

گر فرستی ای بسا شکراکه من

از تو گویم با صغیر و با کبیر

ورنه فردا دست ما و دامنت

کای مسلمانان از این کافر نفیر

انوری بی‌خردگیها می‌کند

تو بزرگی کن برو خرده مگیر

 
 
 
رودکی

گرسنه روباه شد تا آن تبیر

چشم زی او برده، مانده خیر خیر

مسعود سعد سلمان

ای نگار تیر بالا روز تیر

خیز و جام باده ده بر لحن زیر

عاشقی در پرده عشاق گوی

راههای طبع خواه دلپذیر

شعرهای شهره از من دار گوش

[...]

وطواط

تاح دولت ، ای جوان بی نظیر

از تو عاقل تر نباشد هیچ پیر

هست در اصلت بلندی بی خلاف

خود چنین باید وزیر بن الوزیر

در میان دولت تو می زییم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای هنر را دولت تو دستگیر

وی ندیده چشم ایّامت نظیر

سالها شد تا ببوی همدمی

می دهد خلقت دم مشک و عبیر

آرزوها را درآید دل برقص

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه