گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
انوری

ای ترا کرده خداوند خدای متعال

داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال

حق آنرا که زبر دست جهانی کردت

که مرا بیهده بی‌جرمی در پای ممال

بکرم یک سخن بنده تامل فرمای

پس براندیش و فروبین و بدان صورت حال

هفته‌ای هست که در دست تجنیست اسیر

به حدیثی که چو موی کف دستست محال

آخر از بهر خدا این چه خیالست و گمان

واخر از بهر خدا این چه جوابست و سؤال

تو خداوند که بر من بودت منت جان

تو خداوند که بر من بودت منت مال

از من آید که به نقص تو زبان بگشایم

یارب این خود بتوان گفت و درآید به خیال

حاش لله نه مرا بلکه فلک را نبود

با سگ کوی تو این زهره و یارای مقال

دشمنان خاک درین کار همی اندازند

ورنه من پاکم ازین، پاکتر از آب زلال

گرچه فرمانت روانست به هرچ آن بکنی

با من عاجز مسکین چه سیاست چه نکال

جهد آن کن که در این حادثه و درد گران

دور باشی ز تهور که ندارند به فال

بنده را نیست غم جان و جوانی و جهان

غم آنست که بیهوده درافتی به وبال

ور چنانست که خشنودی تو در آن هست

کاندرین روز دو عمرم که مبیناد زوال

کار را باش که کردم ز دل و سینهٔ پاک

خون خود گرچه ندارد خطری بر تو حلال

وعده‌ای می‌ننهم هین من و قتال و کنب

مهلتی می‌ندهم هین من و جلاد و دوال

مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود

نه گناهی و نه خوفی و نه قیلی و نه قال

سخن بنده همین است و بر این نفزاید

که نیفزاید ازین بیهده الا که ملال

تا که ایمد کمالست پس از هر نقصان

بیم نقصانت مبادا ز فلک ای کل کمال

به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند

ای خداوند خدا را مفکن در اقوال

 
 
 
فرخی سیستانی

تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال

جز به شادی نسپردم شب و روز ومه و سال

چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست

چه بود روزی پیروزتر از روز وصال

بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال

باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال

گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو

شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال

بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو

[...]

قطران تبریزی

چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال

داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال

باز رفته بکنار و شده آواره غراب

یافته شیر نیستان و شده دور شگال

ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف

[...]

سوزنی سمرقندی

حاجب بوم یکی از سپید است بفال

. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال

خاصه را صید گرفتار میان چنگال

عامه مردم را داده از آن صید حلال

انوری

مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود

نه کتابی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال

سخن بنده همینست و بر این نفزاید

که نیفزاید از این بیهده الا که ملال

تا که امید کمالست پس از هر نقصان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه