گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدالدین کرمانی

[چو]ن عشق ولای خود دمیدن گیرد

جان از همه آفاق رسیدن گیرد

[ج]ایی برسد دیده که در هر نفسی

بی زحمت دیده دوست دیدن گیرد

مولانا

چون صبح ولای حق دمیدن گیرد

جان در تن زندگان پریدن گیرد

حایی برسد مرد که در هر نفسی

بی‌زحمت چشم دوست دیدن گیرد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سلمان ساوجی

بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد

از هر طرفی مشک وزیدن گیرد

چون در لبت اندیشه باریک کنم

خون از رگ اندیشه چکیدن گیرد

ابن حسام خوسفی

در شست تو چون کمان خمیدن گیرد

قوس قزح از هوا رمیدن گیرد

چون کرکس تیر تو پریدن گیرد

دل در بر نسرین طپیدن گیرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه