گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

زلف تو، که صد سینه ز دل خالی کرد

بر قامت همچون الفت دالی کرد

گفتم: کشمش ببند، متواری شد

سر در کمرت نهاد و که مالی کرد

ابوالحسن فراهانی

افسوس که بخت بد کم اقبالی کرد

هر روز شبی و هر شبم سالی کرد

هم چرخ که هرچند دلم پرخون کرد

خون دل من خورد و دلم خالی کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه