گنجور

 
فرخی سیستانی

ای ترک حق نعمت عاشق شناختی

رفتی و ساختی ز جفا هر چه ساختی

کردار من به پای سپردی و کوفتی

گرد هوای خویش گرفتی و تاختی

با تو به دل چنان که توان ساخت ساختم

بر من ز حیله هر چه توان باخت باختی

نتوانی ای نگارین گفتن مراکه تو

از بندگان خویش مرا کم نواختی

گویا حدیث ما و توگفت، ای بت،آنکه گفت

«ای حق شناس رو که نکو حق شناختی »

 
 
 
امیر معزی

ای شاه اگر سکندر دیدی حُسام تو

از سنگ و روی و آهن سدی نساختی

پیش تو پشت مَعْن‌ چو چوگان شدی ز شرم

گر با تو در سخا و کرم‌ گوی باختی

ور دست تو بدیدی محمود زابلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه