گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیر معزی

تا جهان باشد خداوند جهان خاتون بود

دولت و اقبال او در مُلْک روزافزون بود

تا که باشد تاج شاهی بر سر سلجوقیان

تاج د‌ین و تاج دنیا در جهان خاتون بود

عز گوناگون بود دائم سزای تاج دین

تا سزای تاج‌گوهرهای گوناگون بود

تا رضای او همی جویند سلطان و ملک

بخت سلطان فرخ و فال ملک میمون بود

آن یکی در شهریاری به ز نوشروان بود

وین دگر در پادشاهی مِه ز ا‌َفْریدون بود

روی او در ملک روشن چون ‌کف موسی بود

طبع این در عدل صافی چون دل هارون بود

تا بود چون مادر موسی و هارون تاج دین

بدسگال هر دو چون فرعون و چون قارون بود

بس سعادتها که از خاتون پدید آید همی

کان سعادتها ز وهم آدمی بیرون بود

هست اسرار خدایی کار خاتون بزرگ

بنده نشناسد که اسرار خدایی چون بود

گر ز بهر چشم بد تعو‌یذ و افسون عادت است

وهم و سِرّ او به از تَعویذ و از افسون بود

هر چه راند بر زبان و هر چه آید در دلش

عدل را تاریخ باشد فتح را قانون بود

رای او ازگنبد گردون بسی عالیترست

پیش رای او چه جای گنبد گردون بود

هرکجا از حشمت و مقدار او گویی سخن

هفت کشور خرد باشد هفت‌گردون دون بود

گر خیال عدل و انصافش به جیحون بگذرد

شکر اوگوید هر آن ماهی‌ که در جیحون باد

ور به دریا بگذرد اقبال او آرد برون

هرچه اندر قعر دریا لؤلؤ مکنون بود

از سرشک جود او در باغ ایام بهار

کارگاه پرنیان و چرخ سقلاطون بود

وز نسیم دولت او بر درخت و برزمین

عقدهای بهرمان و فرش بوقلمون بود

بر هر آن صحرا که باد همتش یابد گذر

خاک آن صحرا به مشک و غالیه معجون بود

زانکه آخر حرف نون است از خطاب و نام او

ماه نو بر چرخ هر ماهی چو زرین نون بود

بنده‌ای کز دست او منشور یابد بر عمل

حشمت آن بنده بیش از حشمت مأمون بود

چون درآرد موکب عالی به ‌مرو شاهجان

هیبت او در طراز و در بلاساغون بود

باز چون موکب برد بیرون به پیروزی ز مرو

گرد لشگرگاه او بر ساحل سیحون بود

آنگه بگریزد ز لشکر گاه او مدبر بود

و آن که بد خواهد به فرزندان او ملعون بود

باشد اشعار معزی بر سر احرار تاج

تا دل و جانش به ‌شکر تاج دین مرهون بود

از ملوک دهر تا موزون هم یابد عطا

تا ثنای او به میزان خرد موزون بود

تا زمین در ماه نیسان چون رخ لیلی بود

تا هوا در ماه کانون چون دم مجنون بود

باد کانون همچو نیسان بر خداوند جهان

تا همه نیسان بدخواهان او کانون بود

بهرهٔ او تا قیامت راحت بی‌رنج باد

تاکه رنج و راحت اندر قصهٔ ذوالنّون بود

چشم و روی حاسدانش باد همچون سیم و زر

تاکه سیم و زر به ترکی یرمق و التون بود