گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

وین همره خطیب و مُصّلی و منبرست

آن با عقیق و بُسّد و یاقوت وکهرباست

وین با گلاب و غالیه و عود و عنبرست

در بزم آب انگور آن را مسلم است

در شرع خون قربان این را میسرست

هرجند خرمند ز هر دو جهانیان

مقصود هر دو خرّمی شاه سنجرست

شاه و خدایگان همهٔ خسروان شرق

آن خسروی که ناصر دین پیمبر است

او تاج ملت و عَضُد دولت است از آنْکْ

بر دشمنان ملت و دولت مظفرست

از عدل و از سخاوت او بهره یاب شد

چندانکه بر بسیط زمین شهر و کشور است

ملک جهان رسید ز جدّ و پدر به او

زین روی همچو جد و پدر ملک‌پرورست

هم در جهان ز جدّ و پدر هست یادگار

هم در صلاح ملک سهیم برادرست

گر آفتاب نور همی‌گسترد به روز

دیدار او به روز و به شب نورگسترست

لشکر بود میانهٔ صف پشت سروران

او از هنر میانهٔ صف پشت لشکرست

هرگز زگرد لشکر او روی برمتاب

کان توتیای دیدهٔ گردون و اختر است

اسبی که هست خسرو عالم برو سوار

گویی ‌که باد زیر سلیمان مسخر است

خسرو براو نشسته به ناورد تاختن

دریای اخضرست‌که بر چرخ اخضرست

تیغی‌که برکشد ملک شرق از نیام

گویی ‌که صاعقه است نه شمشیر و خنجرست

اندر نیام خویش کبودست چون سپهر

و اندر میان معرکه مریخ پیکر است

تیری که مرغ‌وار بپرد ز شست شاه

شاهین نصرت است و مخالف کبوترست

در کارزار طعمهٔ او نقطهٔ دل است

در صید آشیانهٔ او دیدهٔ سرست

رفتار او صواب بود هرکجا رود

کاورا قضا همیشه ره آموز و رهبرست

ای خسروی‌ که‌ گفتن نام تو در مدیح

چون در نمازگفتن الله اکبرست

گویی ز بهر نصرت اسلام و قهر کفر

تو حیدریّ و تیغ تو شمشیر حیدرست

واندر زمانه قصه و اخبار فتح تو

معروف‌تر ز قصه و اخبار خیبرست

همواره دوستان تو را چهره چون‌ گل است

پیوسته دشمنان تو را روی چون زرست

بر چهره آن جماعت و بر روی این‌ گروه

گوی رضا و خشم تو گلکار و زرگرست

هرچند در بلاد خراسان مقام توست

سهم تو در ولایت فَغْفُور و قیصرست

پرنقش آزر است ز گل باغ و بوستان

در موسمی‌که جشن براهیم آزر است

ایوان تو به بزم بهاری منقش است

میدان تو به رزم سپهری مصور ست

عیشی خوش است با گل و با عید خلق را

می ‌نوش ‌کن ‌که می به چنین وقت خوشتر است

از چنبر وفای تو بیرون مباد بخت

تا آسمان آینه‌گون همچو چنبر است

زیر نگین و زیر رکاب تو باد ملک

تا خاک زیر آب و هوا زیر آذر است

چون روز عید باد همه روزگار تو

که ایام دشمنان تو چون روز محشر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode