گنجور

 
امیر معزی

نوروز بساط نو گسترد به گلزاران

وز باغ بساط دی بربود چو عیاران

بشکفت بهار نو شرط است شکار نو

ما و می و یار نو بر دامن کهساران

خوش‌گشت کنون عالم شادند بنی‌آدم

دلها همه شد خرم خاصه دل میخواران

شد باغ پر از دیبا شد دشت پر از مینا

بر هر دو بود زیبا می‌خوردن هشیاران

از قمری و از بلبل در هر چمنی غلغل

گلزار ز بوی گل چون طَبلهٔ عطاران

بر طالع فرخنده باغ ازگهر آکنده

وز ابر پراکنده لؤلؤ به دل باران

خوبان به دل یازان از خوبی خود نازان

با غمزه چو غمّازان با طره چو طراران

اندر چمن و گلشن از سوسن و گل خرمن

ما بر گل و بر سوسن تکیه زده با یاران

اقبال ندیم ما، افروخته دیم ما

بدخواه ز بیم ما دلخسته چو بیماران

در طبع همه شادی در دست همه رادی

وز بخت به آزادی خورشید جهانداران

سلطان بلند اختر شاهنشه دین پرور

شاهی ‌که ستد یکسر جباری جباران