گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای غمزه ی جادویت افسونگر بیماران

وی طرّه هندویت سر حلقه ی طرّاران

رویت بشب افروزی مهتاب سحر خیزان

زلفت بدلاویزی دلبند جگر خواران

گوئیکه دو ابرویت بیمار پرستانند

پیوسته دو تا مانده از حسرت بیماران

جان آن نبود کو را نبود اثر از جانان

یار آن نبود کو را نبود خبر از یاران

چون دود دلم بینی اندیشه کن از اشکم

چون ابر پدید آید غافل مشو از باران

تا پیر خراباتت منظور نظر سازد

در دیده ی مستان کش خاک در خمّاران

جز عشق بتان نهیست در ملت مشتاقان

جز کیش مغان کفرست در مذهب دینداران

یوسف که بهر موئی صد جان عزیز ارزد

کی کم شو از کویش غوغای خریداران

خواهد که کند منزل بر خاک درش خواجو

لیکن نبود جنت مأوای گنه کاران

 
 
 
امیر معزی

نوروز بساط نو گسترد به گلزاران

در باغ بساط دی بربود چو عیاران

بشکفت بهار نو شرط است نگار نو

ما و می و یار نو بر دامن کهساران

خوش گشت کنون عالم شادند بنی‌آدم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
ابن یمین

ای نرگس مست تو برده دل هشیاران

با عقل خود اغیارند از عشق رخت یاران

زلف تو کند پیدا احوال پریشانم

چشم تو برد دل را با خانه بیماران

گر نیست ترا رحمت بر حالت من شاید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه