چو لالستان همی بینم شکفته عارض جانان
بنفشستان همی بینم دمیده گرد لالستان
بنفشه نیست آن زلفین و لاله نیست آن عارض
یکی نورست در ظلمت یکیکفرست در ایمان
نه خط است آن مگر دودست گلبرگ اندر آن مضمر
نه زلف است آن مگر ابرست خورشید اندر آن پنهان
عجب دودی کزو باشد همی در جانها آتش
عجب ابری کزو بارد همی از چشمها باران
به سان گوی کردم دل که دیدم آن صنم دارد
زسنبل زلف چون چوگان و ازگل چهره چون میدان
به دست او سپردم دل که گوی از دل بود درخور
کجا از گل بود میدان و از سنبل بود چوگان
رخ و زلفین او گویی زکافورست و از عنبر
لب و دندان او گویی ز یاقوت است و از مرجان
غم عطار و درد جوهری هر روز بفزاید
ز شرم آن رخ و زلف و ز رشک آن لب و دندان
خطی دارد زمشک ناب گِرد ارغوانْ پیدا
دلی دارد چو سنگ سخت زیر پرنیان پنهان
زعشق آن خط مشکین چو موییگشتهام لاغر
زجور آن دل سنگین چو ماری گشته ام بیجان
ز پیروزی و بهروزی بود همواره بیروزی
کسیکاو جان و دل بندد به زرق و عشوهٔ جانان
هر آن کس کاو خرد دارد علیالتحقیق بشناسد
که پیروزی و بهروزی بود در خدمت سلطان
معز دین پیغمبر ملک شاه بلند اختر
خداوند همه توران شهنشاه همه ایران
جوان دولت جهانداری که با شمشیر و فرمانش
نپیچد کس سر از طاعت نتابد کس دل از پیمان
بقای او چنان باید همی در دین و در دنیا
که اندر چشم باید نور و اندر جسم باید جان
زچشم او معادی را همی رنج است بیراحت
زکین او مخالف را همه دردست بیدرمان
جهان او را همیگوید ز تو بخشش ز من کوشش
سپهر او را همیگوید ز من طاعت ز تو فرمان
اگر شکر فراوان کرد پیغمبرکه مولودش
پدید آمد در ایام شهی عادل چو نوشروان
کنون آن شکر یزدان را بود بر امتش واجب
که شاهی چون ملک سلطان پدید آورد در کیهان
ز عدلش در جهان نعمت ز عفوس بر شهان منت
ز جودش بر ولی نهمت ز تیغش بر عدو طوفان
خداوندا جهاندارا به زیر سایهٔ عدلت
جهان آباد و خرم گشت همچون روضهٔ رضوان
کف راد تو بس باشد بقای خلق را حجت
سر تیغ تو بس باشد صلاح ملک را برهان
گروهیگمرهان بودند پار این وقت برکوهی
گسسته رشتهٔ طاعت گرفته دامن عصیان
همه در فتنه و تشویش گشته بیدل و دانش
همه در حیله و تلبیس گشته بیسر و سامان
هنرمندان و هشیاران در این معنی سخن گفته
که دشوار است در قدرت به چنگ آوردن ایشان
چنان قدرت نمودی توکه اندر مدتی اندک
شد آن تلبیسها باطل شد آن دشوارها آسان
فلک بهر تو نعمت داد و بهرگمرهان محنت
قضا قسم تو نصرت کرد و قسم دشمنان خذلان
شدست از پار تا امسال اگر نیکو بیندیشی
همه اسباب دیگرگون همه احوال دیگرسان
سر باطل فرو برده بنای حق برآورده
حصار دشمنان ویران و صحن دولت آبادان
تو آسوده ز سعد مشتری در ملک و در دولت
مخالف مانده از نحس زحل دربند و در زندان
خلاف وکین تو شاها شکار آرند هر وقتی
شکاری کز شگفتیها در او مردم شود حیران
بود دام و دد صحرا به هر ماهی شکار این
بود جان و تن اعدا به هر سالی شکار آن
همیشه تا جهان باشد تو بادی اندر او خسرو
دلت شاد و تنت ساکن سرت سبز و دلت خدان
نسیم جود تو همچون دم عیسی بن مریم
خیال عدل تو همچون کف موسی بن عمران
بهر راهی که بخرامی دلیل و همرهت دولت
بهر کاری که بشتابی معین و ناصرت یزدان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری
شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان
چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان
بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت
بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت
[...]
خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان
که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان
فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی
برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان
برانگیزد ز شادروان سپاه پادشاهی را
[...]
چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران
ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟
چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟
گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی
[...]
چو رستم گشت در کوشش، چو حاتم گشت در بخشش
چو لقمان گشت در حکمت، چو سلمان گشت در عرفان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.