گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیر معزی

بشکفت و تازه گشت دگرباره اصفهان

از دولت و سعادت شاهنشه جهان

سلطان شرق و غرب‌که در شرق و غرب اوست

صاحبقِران و خسرو و شاه و خدایگان

شاهی که شد به طلعتش افروخته زمین

شاهی که شد به دولتش افراخته زمان

آباد کرده ی نظر و عدل او شدست

هر جا خراب کردهٔ شاهان باستان

با داستان نصرت او ژاژ و بیهده است

دیرینه سرگذشت و کهن گشبته داستان

گم شد گمان خلق در اوصاف دولتش

هرگز مکان خبر دهد و نیست در مکان

گویی که هست قدرت او دولت خدای

کاندر چگونگیش همی گم شود گمان

در رزمگاه نصرت و در بارگاه ملک

ایزد اگر به تیغ و به عدلش دهد زبان

تیغش به رزمگاه نگوید جز الحذر

عدلش به بارگاه نگوید جز الأمان

آنجا که شد ز نعرهٔ شبدیز او خبر

وانجا که شد ز شعلهٔ شمشیر او نشان

چون یخ فسرده‌گشت و چو انگشت سوخته

خون در رگ مخالف و مغز اندر استخوان

گه خشم او ز رُوم برآرد همی نفیر

گه سهم او ز ترک برآرد همی فغان

در هرکجا که هست اثرهای او پدید

بر قصرهای قیصر و بر خانه‌های خان

ای خسروی که حکم تو را کرد کردگار

بر هر سری مسلط و بر هر تنی روان

شادی همی کنند ز دیدار و خدمتت

در دیده روشنایی و در کالبد روان

از بس که در نبرد گران کرده‌ای رکاب

و ز بس‌ که در فتوح سبک کرده‌ای عنان

در طاعت تو نیست سر هیچ کس سبک

بر بیعت تو نیست دل هیچکس‌ گران

بس‌ کس‌ که از خلاف تو دادست سر به باد

بس کس که در خلاف توکردست جان زیان

ابله کسی بود که مخالف شود تو را

کش هم نهیب سر بود و هم هلاک جان

از اختر تو قِسم ‌کواکب همی رسد

گه نَحْس‌ در مُقابله گه سَعْد در قِران

آری چنانکه شاه ملوکی تو در زمین

هست اختر تو شاه کواکب در آسمان

چون دولت جوان هنر و دانش تو دید

ملک جوان سپرد به تو دولت جوان

بی‌دانش و هنر نتوان ملک یافتن

دولت به هیچکس ندهد ملک رایگان

شاها شد اصفهان جو سپهری پر از نجوم

تا رایت و رکاب تو آمد به اصفهان

این شهر چون شکفته یکی بوستان شدست

با دوستان نشاط همی کن به بوستان

در حجره‌های خُرَم و در باغهای خوش

ساغر همی ستان ز کف ترک دلستان

گر عزم سوی رزم کنی باش کامکار

ور قصد سوی بزم کنی باش کامران

چونانکه رای توست به دهر اندرون بزی

چندانکه کام توست به ملک اندرون بمان

 
 
 
رودکی

هان! صائم نوالهٔ این سفله میزبان

زین بی نمک ابا منه انگشت در دهان

لب تر مکن به آب، که طلقست در قدح

دست از کباب دار، که زهرست توامان

با کام خشک و با جگر تفته درگذر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
عنصری

گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان

گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان

گفتم که ساعتی ببر من فرونشین

گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان

گفتم که باد سرد زیان داردت همی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

بگشاد مهرگان در اقبال بر جهان

فرخنده باد بر ملک شرق مهرگان

سلطان یمین دولت میر ملوک بند

محمود امین ملت شاه جهان ستان

شاهی که پشت صد ملک کامران بدید

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

بنگر بدین رباط و بدین صعب کاروان

تا چونکه سال و ماه دوانند هردوان

من مر تو را نمودم اگرچه ندیده بود

با کاروان رباط کسی هر دوان دوان

از رفتن رباط نه نیز از شتاب خود

[...]

ازرقی هروی

گویی که ماه و مشتری از جرم آسمان

تحویل کرده اند بباغ خدایگان

وز ماه و مشتری شده آن خاک پرنگار

نوری عجیب صورت و شکلی بدیع سان

نی نی ، که ماه و مشتری از وی ربوده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه