گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای جهانداری که خاطر قدراوجت راندید

گرچه در پرواز معنی، بال ادراکش بسوخت

نام صد دینار و اطلس بنده چون بشنید دوش

چهره ی دینار گونم همچو اطلس برفروخت

ریش رعنا کرد و در بازار مالیخولیا

رفت از آن دستار بخرید واز آن دراعه دوخت

خاطرش دیدیم هر دم بر سر راه امید

وعده ی خوش میفزود وعده ی تر میفروخت

چون سر از خاک امل برداشت روز باک بود

کاین چنین شادی جهان ازوی تنومندی ندوخت