گنجور

 
اثیر اخسیکتی

هر آنکس را که دلداری چو آن سرو سهی باشد

نه پندارم که جانش را ز تیمار آگهی باشد

رهین منتش هستند در هر گوشه ئی صد دل

وگر نزدیک تر خواهی یکی ز ایشان رهی باشد

خوش افتاده است با بیماری عشقم چو چشم او

مباد آندم کزین بیماریم روز بهی باشد

سزد گرماه نوسازد رکاب از آسمان مرکب

هر آن دلرا که با سوداش کامی همرهی باشد

سخن کوته ندانم کرد، در هنگامه مهرش

کسی کز وی سخن گوید، چه جای کوتهی باشد

دماغی پر سمر دارم، از آن کهتر نوازیها

بگویم با تو، چون مجلس زنا اهلان تهی باشد

شبی در خدمتش بر آسمان، خواهم زدن خیمه

چو جام پرده در جفت سماع خر گهی باشد

اثیرا چون فلک گردت باسم بندگی تمکین

اگر تمکین کنی دور فلک را، ابلهی باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode