گنجور

 
اثیر اخسیکتی

هرکه در دامن تو آویزد

نه چنان افتد او که برخیزد

عشق تو صد هزار صف شکند

که یکی گرد برنیانگیزد

بالبت کش خدای توبه دهاد

هیچ گویم که باز نستیزد

طمع توبه، خود که یارد داشت

چو از او دیدنی همی ریزد

جان سرگشته رحبه می طلبد

تا ز جودت دو اسبه بگریزد

هرکه حال اثیر بنیوشد

از سر کوی تو، به پرهیزد

 
sunny dark_mode