گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای بنده ی لب تو، لب آبدار می

گلگونه کرده عکس رخت بر عذار می

تخت هوس نهاده رخت بر بساط گل

رخت خرد فکنده لبت، در جوارمی

چون صبح جامه چاک زده، غنچه حباب

پیش نسیم زلف تو، بر جویبار می

در هم شکن شماری، ز نگاری فلک

چون از فتنه موج برآرد بحار می

عالم سیاه گردان بر ذوالخمار غم

دست طرب چو لعل کند ذوالفقار می

بگرفت ملک شادی و برداشت رسم غم

اینست کمترین اثر گیر و دار می

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode