گنجور

 
اثیر اخسیکتی

شبِ دوش، با دوست می خورده ام

بگو نوش، کز دست وی خورده ام

بخصل سبک باج جان برده ام

بد او، کران، ملک ری خورده ام

من و مجلس خاک در کل عمر

چنین می، کجا تا که کی خورده ام

ز کوثر نم، از خلد خود دیده ام

ز آتش تف، از ورد خوی خورده ام

نگیرد خمار و نگیرد تبم

بیکبار، تا ترک می خورده ام

بهار دلم، آب رز دان کزو

به تیغ سلم خون دی خورده ام

ز مستی، که بوده است آگه نیم

که کی خفته ام چند می خورده ام

خمیده چو چنگم خروشان چو نی

چنان بر تن چنگ و نی خورده ام