اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

شبِ دوش، با دوست می خورده ام

بگو نوش، کز دست وی خورده ام

بخصل سبک باج جان برده ام

بد او، کران، ملک ری خورده ام

من و مجلس خاک در کل عمر

چنین می، کجا تا که کی خورده ام

ز کوثر نم، از خلد خود دیده ام

ز آتش تف، از ورد خوی خورده ام

نگیرد خمار و نگیرد تبم

بیکبار، تا ترک می خورده ام

بهار دلم، آب رز دان کزو

به تیغ سلم خون دی خورده ام

ز مستی، که بوده است آگه نیم

که کی خفته ام چند می خورده ام

خمیده چو چنگم خروشان چو نی

چنان بر تن چنگ و نی خورده ام