گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اثیر اخسیکتی

مه را وجود گفتن با روی او نیارم

تشبیه شام بستن بر موی او نیارم

گفتم که خوانمش جان دل گفت آن تودانی

من باری این دلیری با خوی او نیارم

خواند مر اسک خود وین طرفه تر که هرگز

از بیم او چمیدن در کوی او نیارم

دریا کشم بساغر لیکن چو با وی افتم

گربط شوم گذشتن از جوی او نیارم

صد بار آب رویم رویش ببرد والله

این بار اگر برد جان برروی او نیارم

خواهم که گوی باشم، چو گان حکم اورا

چون بنگرم به بینم بازوی او نیارم

چون اوست کعبه دل من جمله روی کردم

وان روی تو توانم جز سوی او نیارم

گر باد صبح گردم هرجا که رهنوردم

جز خاک او نبوسم جز بوی او نیارم