گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اثیر اخسیکتی

همای چتر فلک سای ارسلانشاهی

که باد سایه ی چترش ز ماه تا ماهی

کشید رخت بر این آشیان، ز اوج ظفر

شکار کرده هر اقبال را، که میخواهی

گرفته روی ممالک ز تیغش آرایش

شنوده گوش ملایک، ز کوسش آگاهی

ز نیش خنجر بیجاده فام او در جنگ

عدو نه جَسته بصد حیله، با رخ کاهی

باسم لعل و زمرد نشاند زرگر دور

هزار مهر سپهرش در افسر شاهی

بداده نوبت خدمت طناب نو بیتش

سرای پرده اجرام را بخر گاهی

محیطی است نوالش ز بخشش مالی

اثیری است جلالش ز رتبت جاهی

زهی، بنان تو صد سحر درگهر بخشی

زهی سنان تو صد چرخ در عدو کاهی

اگر به پنبه رسد شعله ئی ز شمشیرت

خزند شیران اندر پناه روباهی

ازل بدان کمر آسمان مرصع کرد

که بود داه بساط تو عالم واهی

دُهانَت خرد خواجه وش بجای گهی است

که با هدایت تو میدهد خط داهی

گل ولی شگفانی دل عدو شکنی

در این دو حالت هم آفتاب و هم ماهی

سخن چوره بمدیح تو جست آبله پای

بمانده حیران، در سنکلاح گمراهی

ولیت، اهل ردا بود و خصمت، اهل کلیم

از آن بگردش شد، این کارگاه جولاهی

خدایکانا، بر پشت دست حلقه ی چرخ

نکینه تو، که هم آمر است و هم ناهی

سران، گوهر سلجوق منصفند در آنک

تو شاه واسطه عقد کل اشباهی

چو در مصاف نهی روی، پشت صد سپهی

چو بر سریر کنی پشت، روی صد گاهی

زمانه را بمکان تو رشته یکتائی است

چه باک رشته اقبال را. ز یکتاهی

اگر چه هفت زمین نزل یک خرام تو شد

هنوز باش، که در کام اول از راهی

بمدح تو نرسد دست هیچ فکر که تو

ورای صورت افهام و صوت افواهی

قبای مدت دوران بقد عمر تو باد

در این مقام سخن را دهیم کوتاهی

 
 
 
سنایی

چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی

بر این غریب نه بر یک نهاد و یک راهی

گهی به لطف چو عیسا مرا کنی فلکی

گهی به قهر چو یوسف کنی مرا چاهی

گهی به بوسه امیرم کنی به راهبری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

هلال ماه صیام از سپهر ناگاهی

بتافت آنک، ربی و ربک اللهی

بسان زورق سیمین میان دریائی

بشکل نعلی زرین فتاده در راهی

چنانکه بردم طاوس نیم دایره

[...]

ظهیر فاریابی

زهی مسخّر حُکمت ز ماه تا ماهی

شه ستاره سپاه و سپهر درگاهی

چو بندگان، مه و خورشید بر درت شب و روز

نشسته اند به هر خدمتی که در خواهی

تویی که از ره تسبیب، قسط روزی خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
حکیم نزاری

چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی

چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی

فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد

که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی

میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد

[...]

ابن یمین

بحسن روی تو ای آفتاب خرگاهی

ندید دیده گردون ز ماه تا ماهی

توئیکه رنگ رخت را جهانیان گویند

که چشم بد مرسادت که صبغه اللهی

اگر رسائی قد تو باغبان بیند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه