گنجور

 
 
 
ازرقی هروی

ای گشته پراکنده سپاه و حشمت

گرینده ندیمان و غریوان خدمت

بر کوس و سپاه تو ز تیمار غمت

خون می بارد ز دیده شیر علمت

سنایی

هر چند دلم بیش کشد بار غمت

گویی که بود شیفته‌تر بر ستمت

گفتی کم من گیر نگیرد هرگز

آن دل که کم خویش گرفتست کمت

وطواط

ای فتح و ظفر بندهٔ کوس و علمت

بیش از عدد ستاره خیل و حشمت

آراسته ملک و دین به تیغ و قلمت

و آسوده جهان همه به عدل و کرمت

خاقانی

گرچه صنما همدم عیسی است دمت

روح القدسی چگونه خوانم صنمت

چون موی شدم ز بس که بردم ستمت

موئی موئی که موی مویم ز غمت

ظهیر فاریابی

ای خیل ستارگان سپاه و حشمت

دوران فلک زبون تیغ و قلمت!

عالم همه چیست پیش تو؟ مشتی خاک

وان نیز همه فدای خاک قدمت!

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه