چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم
تسلیم تا نگشتم آسودگی ندیدم
خاک سیه کشیدم در دیده بیجمالش
پیرانه سر چو طفلان خوش سرمه یی کشیدم
آخر به سنگ جورم بشکست شیشه دل
دردا که در پی دل بیهوده میدویدم
خواهم بخاک بردن چون لاله داغ حسرت
کز گلشن وصالش هرگز گلی نچیدم
اهلی اگرچه گشتم دیوانه لیک شادم
کز قید خودپسندی وحشی صفت رمیدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلبستگی خود به دوستش سخن میگوید. او بیان میکند که حتی اگر صدها کاسه خون هم برای یاد او بنوشد، همه چیز را فراموش خواهد کرد. هرچند که محبوبش چه بگوید یا نگوید، او از نگاه خاموش او پی به رازهایی میبرد. شاعر خود را در مقام یک گدای سوخته معرفی میکند که به شکر محبوبش عبادت میکند، و ابراز میکند که حتی اگر مجنون باشد، باز هم در آغوش محبوب خود احساس آرامش میکند. او تأکید میکند که عاشق است و هیچ پندی از دیگران نمیپذیرد. در نهایت، او نشان میدهد که حتی با مصلحت بزرگترها نیز خدشهای به عشقش وارد نمیشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در ناتوانی و اضطراب بودم، مانند پرنده نیمهجان میلرزیدم و آرامش پیدا نکردم تا زمانی که تسلیم شدم.
هوش مصنوعی: من در چشم معشوقی که زیبایی ندارد، اشکهای سیاه و تیرهای ریختهام، مانند کودکان که با شادمانی خط سیاهی روی چهرهشان میکشند.
هوش مصنوعی: در نهایت، سنگهای سخت قلب من را شکستند و شیشهٔ دلم را خرد کردند. ای کاش که بیهوده به دنبال دل میدویدم!
هوش مصنوعی: میخواهم به زیر خاک بروم، زیرا همانند لالهای هستم که به خاطر حسرتی که دارم، هرگز از باغ وصالش گلی نچیدهام.
هوش مصنوعی: اگرچه به جنون رسیدم و دیوانه شدم، اما خوشحالم که از چنگال خودپسندی که مثل یک حیوان وحشی بود، رهایی یافتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا چشم باز کردم نور رخ تو دیدم
تا گوش برگشادم آواز تو شنیدم
چندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم
چندان که ره سپردم بیرون ز تو ندیدم
تا کی به فرق پویم جمله تویی چگویم
[...]
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم
در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا
گفتم به بیزبانی، بی گوش هم شنیدم
خورشید وحدت اینک از مشرق وجودم
[...]
با آن بت کمانگر تیری به کف رسیدم
در خانه کمانش انداختم کشیدم
ای از صباح رویت روشن شب امیدم
زلف تو شام قدرم روی تو صبح عیدم
گلشن شد از هوایت ویرانه ی وجودم
روشن شد از لقایت کاشانه ی امیدم
باد بهار امروز پیغام یار دارد
[...]
دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم
در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم
در خون طپید جسمم تا دامنش گرفتم
بر لب رسید جانم تا خدمتش رسیدم
میکند بیخم از جا اشکی که میفشاندم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.