گنجور

 
اهلی شیرازی

گر صدهزار کاسه خون نوش میکنم

بر یاد دوست جمله فراموش میکنم

برما ز عشق گرچه نگویی سخن ولی

صد نکته فهم از آن لب خاموش میکنم

مشتی گدای سوخته ایم ای پسر مرنج

بر شکر تو گر چو مگس جوش میکنم

مجنون وشم ز آهوی چشم تو گوشه گیر

با شیر اگرچه دست در آغوش میکنم

ما عاشقیم و گر همه عالم دهند پند

مشنو که من نه پند کسی گوش میکنم

اهلی کجا به مصلحت پیر خرقه پوش

ترک سهی قدان قباپوش میکنم