گنجور

 
اهلی شیرازی

می‌زدی تیری به غیر و بر جگر خوردم ز رشک

میل قتل دیگری کردی و من مردم ز رشک

با همه شوقی که دارم دی چه بودی با رقیب

دیدن روی ترا طاقت نیاوردم ز رشک

گفتم از آزار دشمن شادمان گردد دلم

لیک چون آزار او کردی خود آزاردم ز رشک

با وجود آنکه جان داد از دعای من رقیب

چون گذشتی از پی تابوت او مردم ز رشک

تا ببینم دامن وصلت به دست دیگران

همچو اهلی سر به جیب نیستی بردم ز رشک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode