میزدی تیری به غیر و بر جگر خوردم ز رشک
میل قتل دیگری کردی و من مردم ز رشک
با همه شوقی که دارم دی چه بودی با رقیب
دیدن روی ترا طاقت نیاوردم ز رشک
گفتم از آزار دشمن شادمان گردد دلم
لیک چون آزار او کردی خود آزاردم ز رشک
با وجود آنکه جان داد از دعای من رقیب
چون گذشتی از پی تابوت او مردم ز رشک
تا ببینم دامن وصلت به دست دیگران
همچو اهلی سر به جیب نیستی بردم ز رشک