خوش آن ساعت که آن ساقی نشاننم پیش خود مستش
نهد آن کاسه بر دست من و من بوسه بر دستش
فغان از زهر چشم او چه مرد افکن شرابست این
می تلخی چنین آنگاه ساقی نرگس مستش
دل از سرو بلند او بطوبی کی شود مایل
وگر مایل شود باشد گناه از همت پستش
درین نخجیرگه هردم هزاران صید می افتد
سگ آن صید مقبولم که بر فتراک خود بستش
به پابوس سهی قدان ز کوته دستی طالع
ندارد فرصتی اهلی ولیکن همتی هستش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر احساسات عمیق شاعر را بیان میکند که دچار غم و اندوه است. شاعر از تن خودش که مایه درد و رنج است، میگوید و از زیبایی آینه و شمع به عنوان نماد روشنی در دلش یاد میکند. او به همنشینی با عناصر طبیعت و عشق نیز اشاره میکند و میخواهد دلش به کعبهای تبدیل شود که در آن عشق و امید وجود داشته باشد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که هر کسی که در زندگی با محبت و تواضع برخورد کند، به سرنوشت خود دچار میشود و آرزوهایی که از وصال محبوبش دارد، همچنین تأکید میکند که از عشق به کسی که پاسخگو نیست و از او امیدی ندارید، دوری کنید.
هوش مصنوعی: ساعت خوشی خواهد بود که آن ساقی با محبت، جام را به دست من بدهد و من هم دستی که آن را به من داده، ببوسم.
هوش مصنوعی: آه از سستی و زهر چشمان او که چگونه مردان را میکشد. این نوشیدنی تلخ مانند شراب است که ساقی چشمهای مستش را به سوی ما دارد.
هوش مصنوعی: دل انسان تحت تأثیر زیبایی و عظمت یک محبوب قرار میگیرد. اگر این دل نسبت به محبوبی تمایل پیدا کند، علتش ضعف نفس و کمبود اراده خود اوست.
هوش مصنوعی: در این شکارگاه همیشه هزاران شکار به دام میافتند، اما من فقط آن شکار را میپسندم که خودش را به دام فریب من بیندازد.
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن بخت و اقبال، نمیتوانم به دیدار کسی با قد زیبا بروم، اما اراده و همت من وجود دارد که این خواسته را محقق کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مسلمانان فغان از دست چشم کافر مستش
دل آزاد من چون دید سحری کرد و بربستش
خیالت چون نهم بر دل از آن بدعهد بی حاصل
دل من گر بخون دل بگرید جان آن هستش
سیاها، روی مظلومی که خواهد روی گلرنگش
[...]
مه اشترسوار من که شد رخش فلک پستش
خوش آن رهرو که در قید مهار مهر دل بستش
تن پاکش به پاکی دست برد از چشمه حیوان
خضر کی یابد آن دولت که ریزد آب بر دستش
ز شاخ سدره آمد نخل او برتر عجب دارم
[...]
نگردید آشنای می لب از خویشتن مستش
دل پیمانه خون شد ز انتظار بوسة دستش
به ناخن تازه دارم زخم تیرش را که میخواهم
در ایّام جدایی یادگاری باشد از شستش
پریشان کردن دل چون صبا آوارهام دارد
[...]
نمی آید برون از صفحه آشوب تا هستش
به مشق فتنه کرده کاتب ایام پابستش
برای قتلم انشا کرد خطی نرگس مستش
به خونم زد رقم تا با قلم شد آشنا دستش
چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش
بود میخانه زیر دست مژگان سیه مستش
چو آن کافر که اسلام آورد از بی نواییها
ره دین می رود زاهد، که دنیا نیست در دستش
گذر کرد از گلویم ناوکش چون قطرهٔ آبی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.